کانال ایتا قصه های کودکانه

قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه
🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید
🌻ارتباط باما:
@admin1000
🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇
@ghesehaye_koodakaneh
کتاب اختصاصی کودکانه👇
https://eitaa.com/ketabeh_man
تبلیغات👇
https://eitaa.com/tabligh_1000

ورود به کانال

ورود به نسخه وب

مطالب کانال ایتا قصه های کودکانه

🌼کانال کودک مهدوی🌼 🍃کودک مهدوی🍃 شعر، رنگ‌آمیزی، قصه، کاربرگ، کلیپ و عکس برای آموزش‌های مهدوی ویژه ۳ تا ۶ سال 🌼🍃بزن روی لینک و عضو شو👇 https://eitaa.com/koodakemahdavi
#قصه_کودکانه #قصه_صوتی 🌸تصمیم کیسه زباله ها 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
✨⭐️ امام زمان ⭐️✨ یک روز‌‌ هنگام سحر گل‌ها شکوفا می‌شود آن روز او می‌آید و مهمان گل‌ها می‌شود خون در رگ گلبرگ‌ها آن روز جاری می‌شود آن روز این دنیا پُر از عطر بهاری می‌شود فریاد شادی می‌رود از شوق او بر آسمان آن روز او می‌آید و مهدی، همان صاحب زمان(عج) ⭐️با آموختن شعر های فارسی به کودکانتان آنها را هر چه بیشتر با شیرینی های زبان فارسی آشنا کرده و به تقویت حافظه و اعتماد به نفسشان کمک کنید. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه ‍ 🌿🐻 توپی، خرس کوچولو 🐻🌿  توپی توی خانه از همه کوچک تر بود. از خواهرش کوچک تر بود. از برادرش کوچک تر بود. از مادرش خیلی خیلی کوچک تر بود. از پدرش هم خیلی خیلی کوچک تر بود. هنوز یک بچه خرس بود. هنوز بزرگ نشده بود، ولی می دانست که کم کم بزرگ می شود. می دانست که روزی مثل پدرش یک خرس بزرگ و حسابی خواهد شد. یک روز صبح، توپی جلوی در خانه نشسته بود. خواهرش از خانه بیرون آمد. تویی از خواهرش پرسید: “کجا می روی؟” خواهرش گفت: “می روم تا از توی جنگل سبزی بچینم. مادر می خواهد با آن سبزی ها برای ناهار غذا درست کند.” توپی گفت: «من هم با تو می آیم.” خواهرش گفت: “نه نمی شود. تو هنوز کوچکی. ممکن است توی جنگل گم بشوی. تو همین جا بنشین تا من برگردم.” آن وقت رفت و دور شد. توپی همان جا نشست. برادرش از خانه بیرون آمد. توپی از برادرش پرسید: “کجا می روی؟” برادرش گفت: می روم تا از توی رودخانه ماهی بگیرم. مادر می خواهد با آن ماهی ها برای ناهار غذا درست کند.» توپی گفت: “من هم با تو می آیم.” برادرش گفت: “نه، نمی شود. تو هنوز کوچکی. ممکن است توی رودخانه بیفتی و غرق بشوی. تو همین جا بنشین تا من برگردم.” آن وقت رفت و دور شد. توپی همان جا نشست مادرش از خانه بیرون آمد. توپی از مادرش پرسید: “کجا می روی؟” مادرش گفت: “می روم هیزم جمع کنم. می خواهم آتش درست کنم و برای ناهار غذا بپزم.” توپی گفت: “من هم با تو می آیم.” مادرش گفت: “نه نمی شود. تو هنوز کوچکی، ممکن است توی آتش بیفتی و بسوزی” آن وقت رفت و دور شد. توپی همان جا نشست. اوقاتش تلخ بود. اول اخم کرد. بعد هم گریه کرد. پدرش از خانه بیرون آمد. دید که توپی دارد گریه می کند. پرسید: “توپی، چرا گریه می کنی؟” توپی گفت: “برای اینکه من کوچکم. خواهرم می گوید که توی جنگل گم میشوم. برادرم می گوید که توی رودخانه می افتم و غرق می شوم. مادرم می گوید که توی آتش می افتم و می سوزم. همه می گویند که من هیچ کاری نمی توانم بکنم.” پدرش گفت: “ولی من این را نمی گویم. تو یک کار را خوب می توانی بکنی” توپی گفت: “چکاری؟” پدرش روی زمین نشست و گفت: “می توانی روی شانه من بپری. ما با هم به جنگل می رویم. برای ناهار عسل به خانه می آوریم.” توپی خوشحال شد و خندید. بعد روی شانه پدرش پرید. آنها رفتند و رفتند. به چند تا درخت بزرگ رسیدند. پدر در تنه یک درخت کندوی عسلی پیدا کرد. زنبورها توی کندو نبودند. پدر دو تا ظرف با خودش آورده بود. یکی از ظرف ها بزرگ بود و یکی کوچک. توپی و پدر ظرفها را پر از عسل کردند. ظرف بزرگ را پدر برداشت. ظرف کوچک را هم توپی برداشت. آنها آمدند و آمدند. به خانه رسیدند. مادر غذا پخته بود. توپی و پدر عسل ها را سر سفره گذاشتند. پدر گفت: “توپی دارد پسر بزرگی می شود. امروز خیلی به من کمک کرد.” #قصه_متنی 🐻🌸🌸🌸🌸🐻 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نقاشی #آموزش_نقاشی_راحت 🏀آموزش نقاشی قارچ🏀 عالیه ببینید و واسه کوچولوها انجام بدین😍 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه #قصه_صوتی ⛈ قصه ابر و باران ابرکوچولو در آسمان آبی بالا و پایین می پرید. ابرهای سیاه و سفید هم آمدند و همه با هم شروع به بازی کردند. ابرها خوشحال بودند و آواز می خواندند. باد صدای آنها را شنید و آمد تا با آنها بازی کند. 👆ادامه قصه را بشنوید 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ #قصه_کودکانه 🐻🐰تعجب خرگوش کوچولو🐰🐻  در یک روز بسیار سرد، خرگوش کوچولوی توپولی احساس سرما کرد و تمام بدنش می لرزید. او به خودش گفت: “باید بروم مقداری هیزم بشکنم و با آنها آتش روشن کنم.” بنابراین تبرش را در چرخ دستی گذاشت و به سوی جنگل راه افتاد. اما کار و فعالیت برایش سخت بود، چون خیلی کوچولو بود و نمی توانست سریع کار کند، در نتیجه کار به کندی پیش می رفت. او فقط چند قطعه چوب باریک برید. در همان موقع آقا خرسه که از سرما بینی اش کبود شده بود، نزدیک او شد. آقا خرسه به خرگوش گفت: ” خرگوش کوچولو، خواهش میکنم تبرت را به من قرض بده، چون میخواهم هیزم بشکنم و اجاق خانه ام را روشن کنم.” خرگوش کوچولو با خوشحالی تبرش را به او داد و گفت : ” من که بیشتر از این نمی توانم هیزم بشکنم بهتر است آن را به دوستم بدهم.” آقا خرسه به خرگوش قول داد که خیلی زود تبرش را برگرداند. آقا خرسه با دستان قوی و بزرگش تبر را گرفته بود و در هوا تاب میداد. به زودی صدای “ترق، ترق” آن در جنگل بلند شد. در عرض چند دقیقه، او یک عالمه هیزم جمع کرد. بعد هیزم ها و تبر را برداشت و به سوی خرگوش کوچولو رفت. خرگوش با تعجب گفت : ” تمام شد؟ تو که بیشتر از چند لحظه از آن استفاده نکردی! ” او این را گفت و تبر را از خرس گرفت و دوباره شروع کرد به شکستن هیزم. در همان موقع آقا خرسه پرسید: ” خرگوش کوچولو برای چه انقدر هیزم می شکنی؟ ببین من بدون تبر تو اصلا نمی توانستم هیزم بشکنم. این چوب ها برای من خیلی زیاد است. تو می توانی مقداری از آنها را برای خودت برداری” خرگوش خوشحال شد و گفت : ” آقا خرسه راست می گویی؟ ” آقا خرسه گفت : ” البته که راست می گویم. ” بعد آقا خرسه تمام کنده های باریک را در چرخ دستی سبز رنگ خرگوش کوچولو گذاشت و خودش خوشحال و خندان بقیه کنده های بزرگ و سنگین را برداشت و با شتاب به سوی خانه اش راه افتاد. آقا خرسه خندید و دستی به گوش های تپلی خرگوش کشیده و گفت : ” وقتی که تو با مهربانی تبرت را به من قرض می دهی من چرا مثل تو خوب و مهربان نباشم؟! ” بعد دوتایی با هم خندیدند و به خانه رفتند. آن روز خانه هر دوی آنها گرم تر و روشن تر از همیشه بود. #قصه_متنی ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
#آشپزی تهیه سوپ سرماخوردگی کودکان #نه_ماهگی 🍵 سوپ روغن کنجد و مرغ🍵 مواد لازم: 😘 🍗مرغ 200 گرم 🍜رشته فرنگی 1 فنجان 🍶روغن کنجد 3 قاشق غذاخوری 🥙شوید ساطوری شده 3 قاشق غذا خوری 🧅پیاز نگینی شده 1 عدد متوسط 🚰آب 5 لیوان 🧂نمک و ادویه به خصوص زردچوبه  به مقدار لازم طرز تهیه: 😍 این سوپ به دلیل اینکه این سوپ برای پیشگیری از سرما خوردگی تهیه می شود تمام مواد داخل آب پخته می شود. به این صورت که بعد از اینکه نیم ساعت مرغ را آب پز کردید مواد را داخل ظرف مورد نظر برای طبخ سوپ بریزید و همه را با هم طبخ کنید. مصرف این سوپ در یکبار در روز بسیار توصیه می شود. 🌸با توجه به اینکه سرماخوردگی کودکان در این فصل زیاده ، مراقبت و تغذیه مناسب بسیار سفارش میشه ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
🌸چه دلنشین است 💦صبحگاهی که با لبخند 🌸و امید همراه باشد 💦امیدوارم امـروز 🌸از زمیـن و زمـان 💦مانند باران برایتـان 🌸خوشبختی و برکت 💦و امیـد ببـارد 🌸سلام صبحتون زیبـا ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
#قصه_کودکانه #قصه_صوتی 🦊 روباه کوچولو 🌳توی یک جنگل زیبا و توی یک روز قشنگ روباهی با خانواده اش به جنگل آمدند. اسم بچه خانواده دم کپلی بود و چون تازه به جنگل آمده بودند خجالت میکشید با بچه ها بازی کنند و بیرون برود. یک روز دم کپلی به اصرار مادرش بیرون رفت و پشت بوته ها قایم شد تا بچه خرگوشها و لاکپشتها برای بازی بیرون آمدند اما با دیدن روباه فرار کردند. لاکپشت که نتوانسته بود فرار کند و فقط سرش را توی لاکش کرد بود به دم کپلی گفت... 👆ادامه قصه را بشنوید 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه ‍ 🌳🦆اُردک و درخت بزرگ🦆🌳 ◇قسمت دوم◇ در همین وقت جوجه اردک به درخت گردوی بزرگی رسید. از رود بیرون آمد پای درخت گردو رفت.مادرش آنجا هم نبود. باران شروع به باریدن کردن او زیر باران دوباره شنا کرد.با خودش فکر می کرد که دیگر نمی تواند مادرش را پیدا کند. او شنا کرد و شنا کرد به درخت نارنجی رسید.مادرش آنجا هم نبود.جوجه اردک باز هم شنا کرد. به درخت های بزرگ بسیاری رسید.مادرش هیچ یک از آن ها نبود. جوجه اردک با خودش گفت:« حالا میفهمم که من آنقدر که فکر می کردم بزرگ نشده ام. اگر من بزرگ شده بودم، می توانستم را خانه مان را پیدا کنم.اگر من بزرگ شده بودم، به درختی که مادرم زیر آن ایستاده بود درست نگاه می کردم. گر من بزرگ شده بودم، می توانستم خودم چیزی پیدا کنم و بخورم.» جوجه اردک مدتی کنار رود ایستاد به دورو برش نگاه کرد.باز با خودش گفت:« من خیلی دور شده ام. حتما از کنار درختی که مادرم زیر آن منتظرم بوده است گذشته ام و درخت را ندیده ام. باید برگردم.» دیگر هوا داشت تاریک می شد. جوجه اردک احساس کرد که از خستگی و سرما دیگر نمی تواند بایستد. داشت می افتاد ه ناگهان صدایی شنید: کواک. کواک. کواک. جوجه اردک از خوش حالی فریاد کشید و گفت:«این صدای مادرم است! این صدای مادرم است!» دید که باز هم پا هایش توانا شده است. به طرف صدا دوید. یک لحظه بعد، پیش مادرش بود. مادرش زیر درخت کاج بزرگی ایستاده بود. وقتی که جوجه اردک را دید، به طرف او دوید باز هم کواک کواک کرد و گفت:« تو کجا بودی؟ وای زیر باران خیس شدی!ما باید به خانه برگردیم. من خیلی ناراحت بودم. خواهر و برادرهایت هم ناراحت بودند. خدا را شکر که آمدی.» جوجه اردک سرش را پایین انداخت و گفت:« مادر. خود من هم ناراحت بودم فکر می کنم خیلی مانده است که بزرگ شوم.» بعد هم تمام ماجرا را تعریف کرد که به سراغ انواع درخت ها رفت، ولی آنها را پیدا نکرد. مادرش به جوجه اردک نزدیک شد. نوکش را به سر او مالید و گفت:« جوجه من ، تو درست می گویی تو هنوز بزرگ نشده ای.ولی داری بزرگ می شوی. تو خسته شدی، کمی سردت شد، ترسیدی ومارا گم کردی، ولی با همه این ها رفتی و قو های زیبا را دیدی. این خیلی خوب است.یادت باشد که خواهر ها و برادر هایت قو ها و درخت هایی را که تو دیده ای ، آنها ندیده اند. این خیلی خیلی خوب است. آن وقت جوجه اش را زیر پرو بالش گرفت. و به طرف لانه اش به راه افتاد. پایان... #قصه_متنی ╲╭┓ ╭🌳🦆 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4

مشاهده در ایتا

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ورود به کانال ایتا
تبلیغ کانال ایتا