عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7
رمان به قلم زهرا حبیب اله #لواسانی
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
کپی از رمان حرام
تبلیغ👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مطالب کانال ایتا زیر چتر شهدا 🌹 🌱
دوستان وقت زیادی نمونده ها!
با مبلغی کم میتونید در بزرگداشت عید غدیر شریک باشید
اجرتون با اولین مدافع ولایت 😍
زهرا دختر ساکت و سربه زیری بود که پای راستش کمی لنگ میزد و نمیتونست درست راه بره همین مشکل پاهاش چیزی بود که من همیشه میخواستم، اینکه زنم عیب و ایرادی داشته باشه و من بتونم هر موقع که خواستم توی سرش بکوبم دوران عقد هر کاری که دلم میخواست انجام میدادم و جوری باهاش رفتار کردم که بفهمه حق نداره اعتراضی بکنه و من همینم
زهرا هم ساکت بود هرچی که بهش میگفتم جز چشم چیزی نمیشنیدم
تا اون شب توی مهمونی مادرم...
https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۶۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
خیلی دوست داشتم سرم رو روی زانوهاش بذارم اما میدونستم این کارم باعث میشه بیشتر از قبل غصه بخوره.
یه لحظه برگشت و همون لحظه نگاه خواهشمندانهم رو شکار کرد.
لبخندی روی صورتش نقش بست نمیدونم از عمق چشمهام حرف دلم رو خوند یا خودشم مثل من دلش میخواست به یاد گذشته محبت مادریش رو ابراز کنه.
گنارم نشست و
آروم با دست روی زانوش زد
بیا عزیز دلم بیا که دلم برای ناز کردنهات تنگ شده.
بیدرنگ جلوتر رفتم و خیلی نرم سرم رو روی زانوش گذاشتم و لب زدم مامان منو ببخش غصههای من تورو پیر کرد.
با سر انگشتانش لبهام رو لمس کرد و هیس آرومی گفت.
هیچوقت این حرف رو نزن.
تنها آدم بیگناه این اتفاقها تو هستی.
دلم بابت همین موضوعه که برات خونه.
اگه یکم سربه هوا بودی یا زبون تند و تیز یا تلخ میداشتی یا اگه اینقدر نجیب و موقر و معصوم نمیبودی کمتر عذاب میکشیدم .
نمیدونم حکمت خدا چیه و چرا سرنوشت تورو اینطوری مقدر کرده اما هرچی هست همه رو از کوتاهیهای خودم میدونم.
قدیما که داداشهات و شما دوتا دخترها کوچک بودید همیشه برای خوشبختی همهتون دعا میکردم.
ولی همین ویژگیهای زیادی خوب تو باعث میشد هیچ وقت غصهی ایندهی تورو نخورم .
همیشه دلم قرص بود که محاله تو خوشبخت ترین و موفق ترین دختر تو کل فامیل و کل روستا نشی.
برای همین توی دعاهای خیری که برای بچه هام میکردم اونقدر خیالم از بابت تو راحت بود که تورو جا مینداختم.
الان که فکر میکنم میبینم اون موقعا تکیه به قامت شیطون داشتم که دلم رو اون قدر محکم میکرد تا دیگه به درگاه خدا برات دعا نکنم.
محبوبه و منصور که اون همه سربه هوا بودند و شیطنت میکردند الان حسابی خوشبخت هستند و زندگی شون روی رواله اما تویی که اونهمه اعتماد به تقدیرت داشتم ،لحظه لحظه ی عمرت داره میگذره اما هنوز خیالم بابت آیندهت راحت نشده.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
💡 تقدیم به طرفداران قالیباف و جلیلی
به تیغ تفرقه ما را دو دسته میخواهند
قسم به سنگ که ما را شکسته میخواهند
به دست خالی ما سنگ افترا دادند
هدف چه بود؟ که ما را نشان ما دادند
به روی آتش فتنه به جوش آمده ایم
دهن گشاد برای خروش آمده ایم
چقدر داغ شدیم و چقدر داد زدیم
برادرانه به هم تهمت فساد زدیم
منی که داد پرستم، تویی که همهمه خواه
به جان یکدگر افتادهایم در یک راه
دو صف شدیم مقابل به هم، دو تا دیوار
و چیست آخر این اتفاق جز تَکرار
شدیم نابلد و مفسد و... بگو... بس نیست؟
برنده کیست؟ کمی فکر کن، مشخص نیست؟
در این میانه کسی از علاقه دم می زد
نداشت طرح ز نهج البلاغه دم می زد
و گفت نوبت تغییرهای بنیادیست
غرض هنوز زن و زندگی و آزادیست
من و تو گرم جدل او شعار می فرمود
به این میانه روی افتخار می فرمود
بس است صحنهی سختیست پیش رو بس نیست؟
برنده کیست کمی فکر کن مشخص نیست؟
غلاف کن غضبت را در این مسیر، غلاف
یکی ست رای من و تو #سعید_قالیباف
دنباله پیراهن عروسم را باز کردم و گفتم
اخ که چقدر این لباس سنگینه. کمرم شکست.
_میای بندهای پشت لباسمو باز کنی؟
نگاه خیره ایی به من انداخت و گفت
_میترسم؛ مامانم با اون حال رفت بالا یه وقت حالش بد بشه.
_اون که حالش خوب بود
_نه تو نمیدونی اون ناراحت بود. یاد بابام افتاده.
_بزار لباسمو عوض کنم میریم یه سر بهش میزنیم. اروم که شد میاییم پایین
دستی لای موهایش کشید و گفت
_خیلی ناراحت بود
_حالا بیا این بندهارو باز کن من دارم خفه میشم.
به طرف در خانه رفت و گفت
_درو قفل کن بگیر بخواب، من امشب میرم پیش مادرم.
انتظار هرچیزی را داشتم جز این یکی .
هاج و واج گفتم چی؟ امشب شب عروسیمونه ها
با کلافگی گفت
فکر کن فردا شب شب عروسیمونه. مامان من اون بالا با گریه بخوابه و من اینجا به خاطر خوشحالی تو بمونم؟
رمان زیبای شقایق به قلم پاک فریده
علی کرم❤️❤️❤️
https://eitaa.com/joinchat/713228466C60cbae48d4
زهرا دختر ساکت و سربه زیری بود که پای راستش کمی لنگ میزد و نمیتونست درست راه بره همین مشکل پاهاش چیزی بود که من همیشه میخواستم، اینکه زنم عیب و ایرادی داشته باشه و من بتونم هر موقع که خواستم توی سرش بکوبم دوران عقد هر کاری که دلم میخواست انجام میدادم و جوری باهاش رفتار کردم که بفهمه حق نداره اعتراضی بکنه و من همینم
زهرا هم ساکت بود هرچی که بهش میگفتم جز چشم چیزی نمیشنیدم
تا اون شب توی مهمونی مادرم...
https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۶۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
جنس توجه مامان من رو به وجد اورده بود انگار همهی نیروی تحلیل رفتهم به جسم بی جونم برگشت اما دلم میخواست باز هم خودم رو براش لوس کنم.
از خیسی روسری و یقه ی لباسم تازه فهمیدم بیهوش شده بودم و مامان برای به هوش آوردنم آب پاشیده روی صورتم...
بی جون لب زدم مامان بهم آب میدی؟
پرغصه دست به صورتم کشید و گفت
تو جون بخواه عزیز دلم.
منو که نصفه عمر کردی .
بلند شد و شلنگ ابی که دستش بود رو برد اونطرف تر و انداخت توی باغچه خواست بره سمت خونه که لیوان بیاره.
دیگه بسش بود مامان بیچارهی من کم زحمت من رو نکشیده بود کم غصهم رو نخورده بود .
روا نبود بیشتر ازین ناراحت بمونه.
پس با بیجونی گفتم لیوان نمیخواد همون شلنگ رو بده یکم آب بخورم.
برگشت و سر شلنگی که کمی آب ازش روون بود رو شست و کنار صورتم گرفت و پرسید _میتونی بخوری؟
شلنگ رک به دست گرفتم و با تکون دادن سر تایید کردم.
کمی از آب رو خوردم.
بعد هم با کمک مامان پاشدم و رفتیم توی خونه.
اشاره به اتاقم کرده به سمتش راه کج کردم.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زنمو عاشقانه دوست داشتم و حاضر بودم براش هر کاری بکنم اما اجازه نمیدادم که متوجه بشه خودم رو قانع میکردم که پررو میشه و نباید بهش رو داد هر چقدر با مهربونی باهام رفتار کرد من همیشه بی محبتی کردم و چهره مغرور به خودم گرفتم خودم رو بی تفاوت نشون دادم از چشم های همسرم میدیدم که چقدر محتاج توجه و محبت منه اما بازم همونقدر سرد و سنگ موندم فکر میکردم کارهای من بهترین کارهای دنیاست اما دقیقا وقتی که...
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae