کانال ایتا 🥀عکس نوشته ایتا🥀


😘همه چی تواین کانال هست😘

⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡

💪تأسیس:1398/05/3💪

مدیر⤵️⤵️

@yazahra1084

@kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶

ادمین تبادلات⤵️⤵️

@Yare_mahdii313

تعرفه های کانالمون⤵️⤵️

https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5

ورود به کانال

ورود به نسخه وب

مطالب کانال ایتا 🥀عکس نوشته ایتا🥀

#هر_روز_با_قرآن #ختم_قرآن_کریم_در_رمضان جزء سیزدهم 👤با صدای استاد معتز آقایی #التماس_دعا_برای_ظهور ➥ @hedye110
#ماه_میهمانی_خدا | دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز سیزدهم) 🤲 خدایا مرا بر مقدراتت صبور کن... ➥ @hedye110
سرش را بالا می گیرد و نگاه غمگینش را می دوزد در نگاه ناباور من. -لیلی باید مرد باشی و بفھمی وقتی ھمه زندگیت با یکی دیگه میره این ور و اون ور چه حالی میشی. میره سینما و می بینی تو تاریکی دست مرد زیر لباسش می لغزه یعنی چی!. چند شب تا صبح باید پرسه بزنی تو خیابونا و سیگار بکشی و ھی از خودت بپرسی چرا. از شرم سرم را پایین می اندازم. صدایش درد دارد و قلب من برایش فشرده می شود. -نتونستم آبروشو ببرم. اون بساطو علم کردم و اونام نامردی نکردن و انداختنم بیرون. ھر دو سکوت می کنیم. ھوای اتاق خیلی گرفته است. نفسم سخت می شود. بلند می شوم و کرخت و بی جان می روم طرف در. -لیلی جان؟!. وقت ماندن نیست. باید بروم. تنھایش می گذارم و می روم. می روم و فکر می کنم. نمی دانم چه مرگم شده؟!. شده ام شایسته!. از این که فرھاد از کسی دیگر بگوید و از عشق آتشینش حرف بزند، دلگیر می شوم. پیامی برایم می آید. "لیلی گفتم تا نگفته بینمون نباشه. برگرد" می نشینم روی چمن ھای سبز پارک. چشم می دوزم به بازی بچه ھا روی سرسره، تاب، الاکلنگ. صدای جیغ شادشان ریخته است توی پارک. چقدر خوشحالند. چقدر بی غم!. در تمام زندگی ام من "من" بودم و حس می کنم حالا دارم نرم نرمک می روم بالا و دوست دارم بشوم "تو". تا حالا تنھا بودم و حالا یکی می خواھد با او باشم. می خواھد برگردم. بلند می شوم و خیابان ھا را گز می کنم. دل گیرم از شوخ طبعی زندگی. از اینکه آنجا که نباید شوخی اش می گیرد. حالا با این "تو" چکار کنم؟!. با این "من"ی که می خواھد "تو" بشود چکار کنم؟!. با این باید و نبایدھا!. باید بروم. پا روی دلم که گیر کرده بگذارم و دوباره فرھاد را تنھا بگذارم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋 #کانال‌عکس‌نوشته‌ایتا                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
#ازبام‌تاآسمان 🪴 #قسمت‌هفتاد‌سوم♻️ 🌿﷽🌿 فرھاد به سختی مھارش می کند. از مچ ھر دو دستش می گیرد و محکم می کوبدش به دیوار. نفسم بند می رود. فک شایسته را محکم می گیرد و توی صورتش می غرد. -حتما نخواستمت که ولت کردم. فقط یه بار دیگه. یه بار دیگه بیای اینجا مزاحم برادر شوھرت شی. پته تو می ریزم رو آب. شایسته کم نمی آورد و از میان دندانھای به ھم کلید شده اش می گوید: -میرم به بیژن میگم که می خواستی بھم دست درازی کنی. فقط خدا خدا می کنم زیر گلوم کبود شه. فرھاد عقب می کشد. ھر دو به نفس نفس افتاده اند. از بازوی شایسته می گیرد و ھلش می دھد طرف در. -ازتو ھیچی بعید نیست. حالا گورتو گم کن. شایسته تلوتلو می خورد. با دست گرفتن به دیوار می ایستد. اشک به چشمانش می نشیند. با بغض می گوید: -بھت اجازه نمی دم کسی دیگه رو به جز من دوست داشته باشی. ھیشکی مثل تو نمی شه فرھاد. من فقط تو رو می خوام. حالا فھمیدم تو برام چی بودی؟!. غلط کردم عزیزدلم. فرھاد چشم می بندد. دست به کمر می شود و پشت می کند به او. -رعنا بندازش بیرون. رعنا قدمی جلو می گذارد که شایسته جیغ می کشد و چشم ھایش از حدقه می زند بیرون. -من فقط تو رو میخوام. تو برگرد پیشم از بیژن جدا میشم. به خدا جدا میشم. اصلا... اصلا من و با اون مقایسه کن. تو ھنوز منو میخوای. منو نگاه. من ھمون شایسته ام که برای لمس کردنم دنیا دنیا خرید می کردی!. آخه این چی داره؟! راست می گوید. او در مقابل من الھه زیبایی است. بی نقص ِ بی نقص. فرھاد از سر شانه نگاھم می کند. چشمانش و لبخندش گرم است. -لیلی مثل یه پنجره است تو دنیای تاریک من. انگار کسی فتیله ی شمع قلبم را روشن کرده باشد و آرام آرام مومش آب شود و بریزد پایین. دلم گرم می شود. شایسته گر می گیرد. عقب عقب به سمت در می رود. انگشت حلقه اش را بالا می گیرد. انگشتری با نگین درشت زمردی برق می زند. -می بینی برای من خام کردن مردھا کاری نداره. حتی بیژن سرد و یخی. ولی من احمق چشمم ھنوز دنبال توئه. اذیتم نکن فرھاد. و ناگھان دستانش را روی صورتش می گذارد و ھای ھای گریه می کند. فرھاد می رود و از بازویش می گیرد و به طرف در ھلش می دھد. وقتی از اتاق بیرونش می کند می گوید: -حوصله امو سر بردی. گورتو گم کن. در را محکم می بندد. صدای گریه بلند شایسته از پشت در می آید. فرھاد سیگاری روشن می کند. دستی به بغل می زند و تکیه می دھد به دیوار. نمی دانم باید چکار کنم. بمانم؟!. بروم؟!. با قدم ھای آھسته به طرف در می روم. دستم روی دستگیره می نشیند که می گوید: -گلا رو با خودت می بری؟!. به طرفش می چرخم و گیج می گویم: -ھا؟!. با ابرو به گل ھای توی بغلم اشاره می کند. -اگه مال منن می خوامشون. -آره. آره. برای تو گرفتم. گل ھا را روی ویلنش می گذارم. سوال ھای زیادی در سرم شکل گرفته که روی پرسیدنشان را ندارم. نمی دانم رنگم پریده یا نگاھم چیز خاصی دارد که از مانتویم می گیرد و روی صندلی می نشاند. -بشین حرف بزنیم. بی حواس می گویم: -من برم. لبخند می زنم و دود سیگارش را می دھد بیرون. -نه تا وقتی حرفھای منو نشنیدی. خودش روبرویم می نشیند. -این ھمون شایسته ایه که برات تعریف کردم. نگاھم را ازش می گیرم و می دوزم به نوک کفشھایش. -وقتی صیغه محرمیت خونده شد شایسته رنگ عوض کرد. دلم گیر موسیقی بود ولی شایسته گفت فقط پول. آقابزرگ سھم الارثمو داد و من ریختم تو کار. رفتم تو کار واردات و پخش لوازم دندانپزشکی. اولش ضرر دادم ولی با کمک یه خبره تو این کار کم کم به سوددھی رسیدم. وضعم توپ شد. سیگارش را محکم پک می زند. سرش را بالا می گیرد و دودش را سرحوصله می دھد بیرون. چرا حالم این جوریست؟!. چرا حس بدی در دلم می نشیند وقتی از شایسته می گوید؟!. باید بلند شوم و بروم. -اجازه نمی داد بھش دست بزنم. نمی دونم شاید می دونست حاضرم براش ھر کاری کنم. ھر چی اون فاصله می گرفت من تشنه تر می شدم. محبت می کردم بھش. ھر چی می گفت نه نمی گفتم ولی بازم انگار بسش نبودم. درد می کشیدم ولی تحمل می کردم. رعنا در را باز می کند و سرش را می آورد تو. نگاھی به ھر دو ما می اندازد. -شاگردت اومده. چکار کنم؟! بفرستم تو؟!. فرھاد بلند می شود و سیگار را توی زیرسیگاری خاموش می کند. -ده دقیقه دیگه بفرستش. رعنا می رود و فرھاد شانه ھایش را تکیه می دھد به دیوار. نفس پردردی می کشد. سرش پایین است. -یکی از دوستام اومد گفت شایسته رو با یکی از بچه ھای محل دیده.
✨﷽✨ #سلام_امام_زمانم تویى بهارِ دلم با تو احْسَنُ الحالَم بيا بهار شود چهارفصلِ امسالم بـيـا، مُقَلّبِ قلبم دليل نـوروزم بـيـا کناره بگیرد بـدي از اقبالم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ➥ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 🍃بہ نام او ڪه... 🌼رحمان و رحیم است 🍃بہ احسان عادت 🌼وخُلقِ ڪریم است سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#هر_روز_با_قرآن #ختم_قرآن_کریم_در_رمضان جزء دوازدهم 👤با صدای استاد معتز آقایی #التماس_دعا_برای_ظهور ➥ @hedye110
#story حاجت ز که می خواهی...!🌧 #کانال‌عکس‌نوشته‌ایتا                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
🎙#چارتار 🎶 صدایم بزن #کانال‌عکس‌نوشته‌ایتا                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
هَمزَمٰان دَر دُو مَکٰان زندِگی مٖی کُنَم ایٖنجٰا کِه مَنَم ✨ و آنجٰا کِه تُویٖی ... #کانال‌عکس‌نوشته‌ایتا                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
می بری و بعد می زنی زیر ھمه چیز؟!. زنتو تو در و ھمسایه سکه یه پول می کنی؟!. گفتی چقدر کثافتی؟!. چنان جیغ می کشد که بند دلم پاره می شود و تپش قلب می گیرم. فرھاد جلو می رود و دست شایسته را می پیچاند پشتش که صدای دادش را درمی آورد. دست دیگرش را می گذارد روی سرش و خمش می کند جلو. شایسته فقط بد و بیراه می گوید. فرھاد دم گوشش چیزی می گوید و بعد رھایش می کند. شایسته ھمانجور خم مانده. انگار از چیزی که شنیده ماتش برده باشد. بعد یکدفعه به طرف فرھاد حمله می کند و با تمام وجودش به سر و صورتش می کوبد. چنان از این حرکت شایسته می ترسم که قدمی عقب می گذارم. شایسته جیغ می زند. -می خوای منو بدنام کنی؟!. دستت به من نرسید حالا تھمت می زنی. کی حرفتو باور میکنه؟!. تو بودی که رفتی دنبال یکی دیگه نه من. کثافت. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋 #کانال‌عکس‌نوشته‌ایتا                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻

مشاهده در ایتا

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ورود به کانال ایتا
تبلیغ کانال ایتا