کانال ایتا ملانصرالدین👳‍♂️

🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak

🔴تبادل نظر
http://6w9.ir/Harf_8923336?c=mollanasreddin

ورود به کانال

ورود به نسخه وب

مطالب کانال ایتا ملانصرالدین👳‍♂️

🔴 برای دیدنِ زندگی حقیقی یک معلم با ۵ فرزند روی شکلهای زیر ضربه بزنید👇😳 🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕 🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕 خانوادگی حرف گوش کن دکتر عزیزی👇😅 https://eitaa.com/joinchat/2589393581C213736a69e تجربه پنج تا سزارین🤭 و 🍵🧹📚
خانوما تازه از ترکیه برگشتم کلی لباس مجلسی خیلی شیک و پارچه های درجه یک اوردم زیر قیمت بازار 😱😱 تو این کانال هر چی بخای موجوده بیا یه سر بزن تا خودت همه رو ببینی😍😍 اگه میخای خاص بپوشی فوری کلیک کنید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1787822842C29b5a06d7c https://eitaa.com/joinchat/1787822842C29b5a06d7c 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
می خواهید به راحتی لاغر شوید؟این کلیپ مخصوص شماست👆🏻 ✅ با مصرف این معجون لاغری ماهانه 5 تا 7 کیلو لاغر شوید😍 برای دریافت اطلاعات بیشتر و دریافت این چربی سوز گیاهی با 50درصد تخفیف روی لینک زیر بزنید👇🏻👇🏻 https://landing.getz.ir/yqott https://landing.getz.ir/yqott
💎ساعت سه و‌نیم شب، زنی به من تلفن زد که قصد خودکشی داشت. او کنجکاو بود بداند که نظر من در این باره چیست. با تمام قدرت نظر مخالفم را با این راه حل بیان کردم و سی دقیقه کامل برای او حرف زدم. در نهایت گفت به جای این‌که به زندگی اش خاتمه بدهد، برای دیدن من به بیمارستان خواهد آمد. اما وقتی مرا دید متوجه شدم که حتی یک کلمه از حرف های من، در او اثر نکرده است. تنها دلیلش برای خودکشی نکردن این بود که تلفن او در نیمه شب، نه تنها من را عصبانی نکرده، بلکه در نهایت شکیبایی، سی دقیقه هم برایش حرف زده بودم. به این ترتیب او پی برده بود که دنیایی که در آن چنین ازخودگذشتگی اتفاق می‌افتد، به یقین ارزش زیستن دارد. ما و برخورد های ما، هنوز هم می‌توانند از زیبایی های این دنیا باشند. #ویکتور_فرانکل 👳 @mollanasreddin 👳
نصیحت شیطان به نوح نبى بعد از طوفان وقتی که کشتی نوح بر زمین نشست و نوح از کشتی فرود آمد، شیطان به حضورش آمد و گفت: تو را بر من حقی است، می خواهم عوض تو را بدهم. نوح گفت: من اکراه دارم بر تو حقی داشته باشم و تو جزای حق مرا بدهی، بگو آن چه حقی است؟ شیطان گفت: من فعلاً در آسايشم تا خلق ديگر به دنيا آيند و به تکليف رسند تا آنها را به معاصی دعوت کنم. الان به جهت ادای حق، تو را نصيحت می کنم. نوح ناراحت شد. خداوند وحی فرستاد که: ای نوح، سخن او را بشنو؛ اگرچه که فاسق است. نوح گفت: هرچه می خواهی بگو. پس شیطان گفت: ای نوح از سه خصلت احتراز کن: 1- تکبر نکن که من به واسطه آن بر پدر تو آدم سجده نکردم و رانده شدم. 2- از حرص بپرهیز؛ که آدم به واسطه آن از گندم خورد و از بهشت محروم گردید. 3- از حسد احتراز کن که به واسطه آن قابیل برادر خود هابیل را کشت و به عذاب الهی هلاک شد... 👳 @mollanasreddin 👳
🔉 #زمینه | رویاشم قشنگه؛ ببینم گنبد داری 🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی 🏴 به مناسبت شهادت #امام_باقر_ع 🇮🇷 صفحۀرسمی‌حاج‌ابوذربیوکافی @AbozarBiukafi_ir
یه سفردانشجویی رفته بودیم شیراز،خیلی خوش گذشت،همیشه دوست داشتم شیراز رو ببینم وقتی رسیدیم بعد استراحت با دوستام رفتیم حافظیه ... ما 6 تا دختر مجرد بودیم كه تصمیم گرفتیم سر قبر حافظ فال بگیریم! بعد ازاينكه هممون يه دور فال گرفتیم باخنده گفتم: بچه ها بیاین ببینیم اگه حافظ زنده بود كدوم یكی ازما رو ميگرفت؟ وبا كی ازدواج ميكرد!؟همه خندیدیم بعد نیت كردم وصفحه فال مورد نظر رو بازكردم.. داشتم شعر رو میخوندم كه رسیدم به یه بیت خاص!!!چشام ازشدت تعجب٤تاشد..زبونم بند اومده بود ..چیزی كه میدیدم رو باور نمي كردم!! دوستام گفتن بخون دیگه چرا ادامه نمیدی?! ومن اين بیت شعر روبلند براشون خوندم.. "شهریست پر كرشمه و خوبان ز شش جهت چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم!!" ودراون لحظه بود كه تصمیم گرفتم دیگه هیچ وقت باحافظ شوخي نكنم.! 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 👳 @mollanasreddin 👳
در روزگاران دور شخصي عمه مهرباني داشت. روزي از عمه خود پول قرض مي خواهد و عمه با خوش رويي به او مي گويد: برادرزاده عزيزم! برو گوشه قالی را بلند كن. زير آن چند سكه است، بردار و كار خود را راه بينداز. جوان هم خوشحال و خندان سكه ها را برداشته و به راه خود مي رود. بار ديگر جوان در تنگناي مالي گرفتار مي شود و به ياد عمه خود مي افتد و به خانه او رفته و مجدداً طلب قرض مي كند. عمه با همان روي خوش و لحن مهربان به او مي گويد: عزيزم ! برو همان گوشه قالی را بلند كن و سكه ها را بردار. جوان با خوشحالی به سوی قالی می رود، ولي وقتي آن را بلند مي كند، سكه اي نمي یابد! با تعجب مي گويد ، عمه جان اينجا كه سكه اي نيست؟ و عمه او در پاسخ مي گويد: عزيزم ! سكه ها را سرجایش گذاشتی كه حالا مي خواهي برداري؟! 👳 @mollanasreddin 👳
طنز پینه‌دوز و آهنگری که دوتا زن داشت پينه‌دوزى بود که دو تا زن داشت. روبه‌روى دکان او آهنگرى بود که کار و کاسبى خوبى داشت. آهنگر، هر روز مى‌ديد پينه‌دوز از جيب خود دستمالى که نان و گوشت در آن پيچيده درمى‌آورد و نان و گوشت را مى‌خورد. روزى به او گفت: تو که دو تا زن داري، با اين کسب ضعيفت چطور هر روز نان و گوشت مى‌خوري؟ پينه‌دوز گفت: زن‌هايم از لج يکديگر هر کدام سعى مى‌کند از من بيشتر پذيرائى کنند، اين است که من هر روز نان و گوشت دارم. تو هم برو يک زن ديگر بگير، ببين چطور از تو پذيرائى مى‌کنند آهنگر رفت و يک زن ديگر گرفت. زن آهنگز متوجه شد مدتى است که شوهر او دير به خانه مى‌آيد. او را تعقيب کرد و فهميد که زن گرفته است. او را از خانه بيرون کرد. آهنگر رفت به خانهٔ زن دوم خود آنجا هم زن فهميده بود که آهنگر زن داشته است او را راه نداد. آهنگر ناچار راه افتاد و رفت به ديزى‌پزى و يک ديزى گرفت و خورد. گوشت کوبيدهٔ اضافى را هم لاى نان گذاشت و پيچيد توى دستمال خود. جائى نداشت برود. ناچار رفت به مسجد که آنجا بخوابد. داخل مسجد ديد گوشه‌اى چراغى سوسو مى‌زند. به آن طرف رفت. ديد مرد پينه‌دوز آنجا نشسته است. به او گفت: اين چه بلائى بود به سر من آوردي؟ پينه‌دوز گفت: من شش ماه است که در اينجا تنها زندگى مى‌کنم، خواستم رفيقى داشته باشم و تنها نباشم. حالا نان و گوشتت را آوردي؟ آهنگر گفت: بله، گفت: خوب صبح بنشين آن را بخور، ببين چه کيفى دارد! آهنگر گفت: تو که اين بلا به سرت آمده بود، ديگر چرا مرا دچارش کردي؟ صبح تا شب زحمت بکشم، آن وقت بيايم در خانهٔ دائى‌کريم بخوابم؟ پينه‌دوز گفت: حالا چند شب با هم هستيم تو که پول داري، مهر يکى از زن‌هايت را بده و راحت شو. اما من بيچاره که پولى ندارم تا زنده هستم بايد شب‌ها در خانهٔ دائى‌کريم بخوابم. 👳 @mollanasreddin 👳
🌹عرضه انواع محصولات فرهنگی 🌹 💢دنبال‌جنس‌برای‌هدیه‌ای‌❓ ✅بیا داخل کانال رو نگاه کن 😉 🎁انواع هدیه همه ایام ولادتی و شهادتی. بهتره بزرگ و کوچیک 🛍 🏳پرچم در سایز ها و جنس متنوع 🚩 تزئین داخل وخودماشین🚗تزئین‌اتاق‌کودک👦🏻 🍪لوازم ایستگاه صلواتی 🫖 📘کتاب های کودک📕 🏳کتیبه طولی برای دور حسینیه 🏴 خریدی رنگین و مطمئن ✨👇🏻 تماس : ۰۹۹۳۵۷۴۳۵۷۶ https://eitaa.com/joinchat/2567045307Ce844c22729
وقت دیوانه شدن روزی گذار حجاج یکی از حکام بی رحم دوران بنی امیه به دشتی افتاد در آنجا با پیرمردی از قوم بنی عجل برخورد کرد. حجاج به پیر مرد که در حال دو شیدن شیر بود گفت: می بینم که گله ی سرحال و خوبی داری . چه گاو پر شیری ای پیر مرد آیا از شغلت راضی هستی؟ پیرمرد گفت: زندگی هر روز سخت تر از گذشته می شود نان بخور و نمیر هم مشکل پیدا می شود .از این وضع فقط باید به خدا پناه برد. حجاج گفت: نظرت درباره ی حجاج چیست؟ پیر مرد گفت:لعنت بر او باد که هر چه بدبختی می کشیم از دستظلمهای اوست. خدا ریشه ا ش را بکند. حجاج پرسید: می دانی من کیستم؟ پیرمرد گفت : نه حجاج گفت: من حجاجم. پیرمرد که از ترس دست و پایش را گم کردده بود با لکنت زبان گفت:می دانی من کیستم؟ حجاج گفت:نه پیرمرد گفت:من دیوانه ای از قوم بند عجل هستم که روزی دو بار دیوانه می شوم و الان وقت دیوانگی منست. از سر تقصیرات من بگذرید. حجاج خندید و پیرمرد را رها کرد و رفت. 👳 @mollanasreddin 👳

مشاهده در ایتا

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ورود به کانال ایتا
تبلیغ کانال ایتا