کانال ایتا خاطرات فوق سمّی خواستگاری و ازدواج

این کانال برای بیان خاطرات طنز خواستگاریه
خاطرات تون رو برام بفرستید
مدیر فاطمه شجاعی
@F_Shojaeeii
09918755229

کانال در نزم افزار بله
https://ble.ir/roheezdevaj

ورود به کانال

ورود به نسخه وب

مطالب کانال ایتا خاطرات فوق سمّی خواستگاری و ازدواج

#حاج_فِصال_نوشت #نظرسنجی #انتخابات در انتخابات ریاست جمهوری به چه کسی رای می دید؟ https://EitaaBot.ir/poll/f4mcxj 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂
سلام وقتتون بخیر برای کانال خاستگاری راستش من چندین مورد با ننه های فلافلی و عیب گذار و پسرای نگیر مواجه شدم و خب طبیعیه ک ناراحت شدم خیلی اوقات.. تااینکه چندماه پیش من خسته بودم از دست این خاستگارا ک یکی دیگه زنگ زد و من گارد گرفتم ک نمیخوام اصلااا و میخوام مجرد بمونم.. خانواده گفتن ارزش یک بار حرف زدن رو شاید داشته باشه منم گفتم باشه اما تو دلم میگفتم ردش میکنم یا اینم اونا ردم میکنن😁 هیچی اومدن و به اقا پسر بدم نیومد. ولی خب سوتفاهم بینمون پیش اومد و هیچی شد.. چندوقت گذشت مجدد زنگ زدن ک بیان و سو تفاهم هارو درست کنن اگ شد.. منم گارد گرفتم گفتم نه جواب منفی بده مامان🤨 ولی نمیدونم چیشد کاملا اوکی شدیم و الانم درگیر ودار محضر و ازدواجیم😕😊 فقط خواستم بگم ناامید نشید فقط فقططط توکلتون بخدا باشه .. اون خودش به موقع کیس مناسبتون سرراهتون قرار میده من ناامید شده بودم و ازش خواستم هرووقت هرکیو خودت صلاح دونستی توکل به خودت‌. و بچه ها ما همه کامل نیستیم و بی عیب نیستیم.. پس از یه سری معیارهاتون کوتاه بیاید خداهم جبران میکنه واستون به چشم دیدم.😊
کانال روح های ازدواجی در تلگرام https://t.me/rohe_ezdevaji
سلام😁؛ وقتتون به‌خیر باشه ان‌شاءالله🌹. یه موردی اخیراً تماس گرفته بودن که آقا پسر تو یکی از تشکل‌های دانشجویی من رو دیده بودن؛ و طبق صحبت‌های واسطه‌ها، از شهریور تا یک هفته پیش درگیر پیدا کردنِ اطلاعات بودن. دروغ چرا؟به صورت کلی من هم نظرم راجع بهشون بد نبود… مادرشون که تماس گرفتن، خیلی با اکراه صحبت می‌کردن؛ و سوالاتی که می‌پرسیدن واقعا عجیب بودن!😅انگار که آقا پسر مجبورشون کرده بودن که تماس بگیرن…!اولش که چند بار اصرار کردن که من باید بیام «دختر» رو(دخترتون، مهسا(اسمم) جان و غیره نه‌ها😅! دختر رو!)ببینم! انگار که می‌خواستن بیان یه جنس ببینن و بخرن!(بعد پسر خودشون رو آقازاده و من رو دختر/دخترت خطاب می‌کردن!👩🏻‍🦽) مادر من هم هی تأکید می‌کردن که ما این رسم رو نداریم! اگر تشریف می‌یارید، با آقا پسرتون تشریف بیارید! یا اگه می‌خواید خودتون دخترم رو ببینید، محیط‌هایی مثل دانشگاه و… مناسب‌تر هستن که اگر مورد پسند شما نبود، نظر شما بر حسب ظاهر برای دخترم ایجاد ناراحتی نکنه! و ایشون هم هی تأکید می‌کردن که نه آقازاده الان این‌جا نیست، تا برگرده من باید بیام دختر رو ببینم! و تو تماس بعدیشون گفتن که پسرم می‌گه در شأن مادر من نیست که بیاد دانشگاه و دختر ببینه!🙂 خلاصه که سر همین موضوع مادرم جواب رد دادن…! و ایشون فرداش مجدد تماس گرفتن و با لحنی پر از تمسخر گفتن همسرم می‌گن که اشکال نداره! نمی‌ریم خونه‌شون! همون دانشگاه یا بیرون می‌ریم می‌بینیمش!😐(انگار مشکل ما خونه‌ اومدنشون بود!😐) و ما با این‌که به خواسته‌مون رسیده بودیم ولی سر لحن مادر آقا پسر روی جوابمون موندیم…!تهش هم به مادرم گفتن این اولین خواستگاری پسرم و اولین خواستگار دخترته، دخترت رو بده بره!:)مادرم هم بهشون بَر خورده بود و گفتن کی گفته اولین خواستگار دخترِ من شمایید…؟ و در ادامه هم به مادرم تأکید کردن که دخترت رو بده بره، می‌مونه‌ها…، و هی مورد مثال می‌زدن که شماره‌ی فلان دختر تو فلان اداره رو هم بهمون دادن!(همون از شما بهتر هم هست برای ما!😅) آقا پسرهای محترم، لطفا با مادرانتون این رو مطرح کنید که شکستنِ دلِ دخترِ مردم خیری براشون نداره…! اگر راضی به زنگ زدن به موردهایی که شما پیدا می‌کنید نیستن، اجبار نکنید! دل شکستن مسیر رو سخت‌تر می‌کنه‌ها…! #مهندس_پلاستیکی
سلام یه جا رفتم خواستگاری توی اتاق با دخترخانم داشتیم صحبت میکردیم وسطاش ایشون پرسید با خانم ها چطوری رفتار میکنی؟ داشتم میگفتم چندان با خانم ها ارتباطی ندارم. خاله ندارم عمه هم ندارم. بعد همون لحظه ایشون یهو گفت عمه ندارین؟! پس چجوری بهتون فحش میدن؟!🙈😅 من فقط چند ثانیه ساکت شدم و خندمو کنترل کردم و بنده خدا خودش فهمید چه سوتی داده و سعی کردیم بدون اشاره به سوتی ایشون بحثو ادامه بدیم😂
ضایع ترین رفتاری که توی جلسه خواستگاری از طرف مقابل تون دیدید چی بوده؟ این سمم قبل از خواستگاریه حتی به خواستگاری هم نرسید😅 من کارورزی داشتم دبستان دخترانه چند روزی اونجا بودم که حرکات یکی از معلم ها مشکوک میزد که بعدش مطمئن شدم که یه خبرایی هست بنده خدا تا فهمید مادرم خیاط هستن گفتن لطفا آدرس بدین ما می خواهیم بیاییم لباس بدوزیم. دوروز بعد همون معلم پیام دادن گفتن ما میخواهیم سه روز دیگه بیاییم خیاطی میشه شما هم بیایین منم گفتم باشه میام تا روز موعود سه روز به من پیام دادن فراموش نکنین ها حتما خودت هم بیایین😆 ما هم رفتیم خیاطی و منتظر موندیم که بیان که یهو در کارگاه خیاطی باز شد و پنج نفر آدم همزمان وارد کارگاه شدن🤣🤣 ومن نمی‌دونستم بخندم یا گریه کنم از همونجا سوال پیج کردن عه شما معلمی ،چندتا خواهر و برادر داری و ........ واینقدر بلند بلند و تند صحبت میکردند که ما نمیدونستیم چه واکنشی نشون بدیم کاملا هنگ کرده بودیم🤣🤣 هیچی دیگه طی 15دقیقه باز دیدشون کردن و به بهونه بچه رفتن😕😕 اینقدر سریع اومدن و رفتن که ما هنوز تو شوکیم🤣🤣 اونا پسندیدن😍 ولی ما نپسندیدیم🤣🤣بخاطر یکسری کارهاشون چون واقعا متفاوت بودن با اینکه چند پسرشون داماد کرده بودن هنوز آداب خواستگاری کردن بلد نبودن و خیلی ادعا داشتن☺️ خیلی دوست داشتم بهشون بگم برا دیدن دختر خانم منزل مناسب تره تا کارگاه خیاطی جلوی کلی آدم دیگه و اینکه حداقل مادر داماد کافیه برا دیدن دختر خانم نه اینکه با خاله خودت و دو تاخواهرت و عروستون تشریف بیارین واقعا حس بدی بهم دست داد انگار اومده بودن خرید فقط نمی‌دونم چرا هر کدوم از خواستگارام این چنین کارهایی میکنن😂 بعد هر خواستگاری باید کلی حرص بخورم😢
واسه کانال روح های ازدواجی
#رفتار ضایع خواستگار وپدر و مادرم.😂 من و بابام و مادرم اخرین بار رفتیم تو گلزار شهدا ک پسره بیاد خودش با خانوادم حرف بزنه و خانوادم قانع کنه.....😢 مثل حالت روضه ک تو ی ردیف میشینن و تکیه میدن ب دیوار اونجوری ب ترتیب ۴ تایی تو ی ردیف نشستیم 😂😂😂😂😂😂😂🤣 وای من پوکیده بودم از خنده😜 اصلا نمیشید چهره های همو ببینیم فقط روبرومون میدیدیم من کله پسره که میدیدم فقط لبمو گاز میگرفتم از خنده.🤪 و امشب شبیه ک جدامون کردن البته خانوادم.و پسره رو جواب رد دادن.و الان حالم بده.😔
سلام خانم شجاعی عزیز ایام امتحاناته و تفریحی اومدم کانالتون و چند تا خاطره خوندم که سه تاش در مورد خواستگار طلبه بود... منم می‌خوام یه خاطره بگم از خواستگار طلبم ایام امتحانات پایانی بود که یکی از اقوام واسطه شد و یک نفر که طلبه بود رو معرفی کرد و گفت می‌خوان بیان خواستگاری واین خواستگار از اقوام خیلی دورتر مامانم میشد..تا اون زمان ما هیچ خواستگاری رو منزل راه نداده بودیم (چون درس داشتم) و از پای تلفن مامانم چندتایی رو سوال و جواب و رد کرده بود و این خواستگار رو هم صرفا چون فامیل بودن گفتیم زشته و راه دادیم خلاصه اومدن خاستگاری و منم به عنوان دختر مذهبی خب حجابم کامل بود و روسریم رو طوری بسته بودم که زیر چونم رو گرفته بود و یک چادر سرم انداخته بودم و هیچچچ تجربه ای از طرح سوال و آمادگی برای خواستگار نداشتم ...گفتن بریم تو اتاق حرف بزنیم...ابتدا آقا سوال هاشون رو پرسیدن و در ادامه برگه ای درآوردن و از روی اون بقیه موارد رو پرسیدند یکی از سوالاتشون این بود که آسایش مهمتره برام یا آرامش و منی که خیر سرم محصلم از روی استرس مخم یاری نمی‌کرد فرقشون چیه😂😂😂 یکم فکر کردم گفتم ببخشید فرق آسایش و آرامش چیه😅😆😅 و بعد از اینکه برام توضیح دادن منم نظرمو گفتم😁 و ازم خواستن منم سوال هام رو بپرسم، چون من از قبل سوال آماده نکرده بودم بهشون گفتم همه سوالایی که از من پرسیدین رو خودتون جواب بدین😂(انصافا سوالاتش فوق العاده عالی بود و خیلی کامل بود)بنده خدا یه لحظه هنگ کرد 🤣و تمام سوالات خودش رو که پرسیده بود جواب داد، اون جلسه تموم شدو از نظر من آدم خوبی بودند تا اینکه واسطه تماس گرفت و گفت که آقا پسر، دختر رو کامل ندیدن و اگه بشه دفعه بعدی روسری شون رو عقبتر بدن تا ببیننشون☹️😏 وای منو میگییی اصلا جا خوردم، خیلیییی ناراحت شدم و گفتم طلبه همچین حرفی بزنه چه معنی میده، مشخصه فلان و فلانه و اون واسطه هم(که از اقوام بودن) تا جلسه بعدی هی تماس میگرفتن و میخواستن که من تو جلسه دوم روسری طوسی رنگم رو بپوشم(می‌گفت اون خیلی بهم میاد😂). و باز تر بزارمش کارد می‌زدی خونم درنمیومد دیگه و جوابم سر همین حرف کاملا منفی بود ولی به اصرار مامانم که گفتن فامیلیم و بزار جلسات طی بشه اگه نخواستی از آخر اعلام میکنیم اجازه دادیم جلسه دوم بیان و من با خودم نقشه ها برای این آقای طلبه کشیده بودم 😈😈😈 جلسه دوم شد و گفتن بریم تو اتاق حرف بزنیم...وقتی نشستیم آقا پسر به من گفتن که اگه سوالی دارم بپرسم و من اونجا بود که منفجر شدم و خودمو خالی کردم😁 با لحنی سرشار از غضب و دلخوری گفتم واسطه گفته که شما جلسه قبلی منو خوب ندیدین...با تعجب گفتن بله؟😳 منم دوباره حرفم رو تکرار و در همین حین که داشتم گیره روسریم رو شل میکردم و میدامش عقب گفتم خب پس اگه ندیدین الان نگام کنین‌😆 بنده خدا سررررخ شده بود سرش رو اصلا بلند نکرد نگام کنه و همینطور عرق بود که از پیشونیش میریخت🤣... یکم واستادم دیدم داره آب میشه بنده خدا دیگه روسریم رو به حالت اول برگردوندم و بهش گفتم دیدین؟😂 گفتن سو تفاهم شده و توضیح دادن که واسطه ازشون پرسیده که دختر رو پسندیدی و من گفتم که خوب ندیدمشون و منظورشون این بوده که چند جلسه دیگه باید منو ببینن وحرف بزنن و این واسطه بوده که انقد پیاز داغش رو اضافه کرده و بد برداشت کرده بوده و گفته که پسر اینجوری گفته و فلان کن جلسه بعدی😒 دیگه توضیحاتشون رو که شنیدم از کارم خجالت کشیدم🥴 جلسه که تموم شد برای مامانم تعریف کردم چیکار کردم ، مامانم میخواست بزنه منو😂گفت اگه جای پسر باشم دیگه نمیام و من گفتم دیگه توکل به خدا🥲😂 دیگه یه مدت بعد تماس گرفتن برای جلسه سوم 😃☺️و اونجا به صورت مسالمت آمیز حرف زدیم و به توافق رسیدیم 🥰🥳 اینا رو گفتم که چند تا نکته بگم: ...خواستم بگم از رو برگه خوندن اصلا بد نیست اگه طرف مقابل بد برداشت کرده یا متوجه نشده براش توضیح بدید ، صرفا به حرف واسطه بسنده نکنید و خودتون از آقا پسر بخواین موضوع رو توضیح بدن براتون همه قشری خوب و بد داره...حتی سپاهی و ارتشی و مکانیک و بقال و چقال...پس به صرف اینکه خاستگارتون از یه صنف به خصوصه بهش جواب مثبت ندید و فکر نکنید که فرشته است، بلاخره آدمه و امکان داره خوب یا بد باشه...
این پیام آخری کانال رو خوندم یاد یکی از خاستگارام افتادم. یه شب برخلاف نپذیرفتن ما، مادر آقا پسر و مادربزرگشون خیلی یهویی پاشدن اومدن خونه ما. بعد اینا رسما اومده بودن جواب مثبت بگیرن! ینی بهش فکر میکنم عصبی میشم. مادر آقا پسر از اول تا آخر فقط حرف میزد و منتظر جواب مثبت من بود، مادربزرگ هم عروس گلم عروس گلم از دهنش نمیوفتاد😐 بعد که مادر آقا پسر عکس پسرشو نشون داد هی میگفت تا جواب مثبت نگیرم نمیرم😐 حالا منم از پسره خوشم نیومد و نمیدونستم چجوری بپیچونم، گفتم از کجا میدونید که پسرتون منو بپسنده؟ گف پسر من؟؟؟ من سلیقه‌شو میدونم اصن هررررررچی من بگم میگه چشم😐 اینجا یه تیر به پیکر بی‌جان من زد. هی غیر مستقیم میگفتیم پاشید برید خونتون، میگفت مننن تا جواب مثبت ازت نگیرم نمیرم، میگفتم من جوابم منفیه اصلا هم قصد ازدواج ندارم. میگفت کاششش زنداداشمو میاوردم اون انقد زبون داره، کلی باهات حرف میزد تا جواب مثبت میدادی🥴 و خودشون با خودشون قرار گذاشتن که جلسه بعدش با زنداداششون بیان:/ که وقتی زنگ زدن برای هماهنگ کردن گوشیو دادیم به بابام، بابامم گفت من اصلا دخترمو شوهر نمیدم خدافظ😂
مامانش زنگ زده به مامانم و یه سری مشخصات رد و بدل شده بعد گفته خب حاج خانم ان شاءالله من و دخترم چهارشنبه میاییم دخترتون رو ببینیم🙄 (کاملا جمله خبری بوده نه پیشنهاد) مامانم گفته حاج خانم اجازه بدید من با دخترم صحبت کنم و یه جلسه بچه ها تلفنی صحبت کنند اگه تفاهمات اولیه بود بعدش یا برن بیرون یا اگه میخوایید بیایید خونه با پسر بیایید. فرداش دوباره زنگ زد گفت پس ان شاءالله جمعه من و دخترم میاییم ببینیمتون. مادرم گفتند حاج خانم جمعه من مهمون دارم نمیشه. ولی یه روز دیگه با اقا پسرتون بیایید. دوباره شنبه زنگ زده گفت من و دخترم دوشنبه میاییم. مادرم دیگه ناراحت شده مستقیم گفت خواهش میکنم با پسرتون بیایید. جوان ها هم همدیگه رو باید ببینند. مادرش گفته بود نه اخه پسر من حساسه و عاطفیه بخاطر همین من و دخترم میاییم. مامانم هم برای بار سوم گفت ما اینطوری رسم نداریم لطفا با پسر بیایید. دیگه زنگ نزدن..... برو دیگه برنگردی😂😇 پ. ن ۱ : دختر ما فولاده و اصلا عاطفی نیست😂 پ.ن ۲: پسره زن نمیخواد به زور مادر و خواهر دارن میرن خواستگاری و پسره نمیاد پ.ن۳:اره مدل ۱۰ سال پیشه و عهدقجر که خواهر و مادر برن بپسندن اول. بعد پسر بره😐 پ.ن ۴: پسر انقدر عاطفی، موش بخورتش الهی ،خواستگاری هم نمیاد دلش اووف نشه. تو خیابون هم نميره؟ اووف نمیشه؟ پ. ن ۵: مگه مادر بپسنده پسر هم ۱۰۰ درصد میپسنده. کنترلگری مادر از تلفن اول مشخصه. دخالتش در زندگی که بماند چقدره... #خاطرات _سمی #قشر_کافر_بی_نماز
سلام خانم شجاعی. ضایع ترین خواستگاری که من داشتم اینجوری بود که مادر آقا پسر از ما خواستن برای دیدن هم بریم پارک نزدیک خونه ما... اونجا هم جای شلوغی بود و جای خالی پیدا نمیشد... خلاصه بعد کلی گشتن ما یه نیمکت پیدا کردیم... منو و مامانم و مامان ایشون نشستیم آقا پسر بنده خدا وایستاد. بعد یکم صحبت های کلی کردیم و آشنایی کلی صورت گرفت. خب معمول این هست که یا دختر و پسر میرن یه سمتی صحبت هاشون رو میکنن یا مامانا میرن! خلاصه که دخترو پسر دوتایی باید از هم سوال بپرسن!!! این مامان گفت خب دخترم شروع کن سوالاتو بپرس. بعد منو میگید اینجوری شدم🙄😳😳 گفتم آخه معمول جور دیگه ایه! گفت راحت باش بپرس سوالاتو. خلاصه من یکم پرسیدم. بعد این بنده خدا تمام مدت وایستاده بود. من این سر نیمکت مامانا وسط اونم اونور😅😅 اصلا صدامون درست بهم نمی‌رسید.... من وسطاش چند بار دیگه هم در لفافه گفتم که درستش جور دیگه ایه ولی مامانه همش میگفت راحت باش دخترم همه سوالاتو همینجوری بپرس😅😅 مامان منم قربونش بشم نمی‌کرد یه چیزی بگه، بگه حاج خانم بیا ما بریم اینا راحت صحبت کنن. فکر کنید کن همه سوالامو جلوی مامانا پرسیدم🤦🤦 آخرم با این که از اول می‌دونستن من 27 سالمه... مامانه گفت ما دنبال دختر 25 ساله بودیم، البته که بهانه اش بود... خب اگر 25 ساله میخوای مگه وقت من اضافه کرده!!!
یه بار خواستگار اومده بود و من مثه همیشه اول چایی گرفتم بعدش میوه آوردم. موقع خوردن میوه که شد خواهر پسره برگشت گفت خودتم میوه بفرما ... ینی من ! منم گفتم دندونام داغه خیلی ممنون 😂☺️ اصن حواسم نبود به طرف برمیخوره ! وقتی بهشون گفتیم خب شما میوه‌تونو بفرمایید، اونم نه گذاشت نه برداشت گفت تازه چایی خوردیم 😂☕☕☕ از اونا بود که درجا جواب آدمو میداد 😶 جالب اینجا بود که وقتی رفتن، یه ربع دیگه زنگ زدن و میخواستن واسه سری بعد هماهنگ کنن 😐
سلام یه سوتی تو جلسه خواستگاری دادم که هنوززززز پشیمونممم😂😂 من چون خودم طلبه هستم دوست دارم همسر آینده هم طلبه باشن حالا بنا بر روحیات و اینطور حرفا بعد چند تا خواستگار که اومدن و شرایط جور نبود مادر این آقا پسر که طلبه بودن تماس گرفتن که میان ولی نگفتن که آقا پسرشونم میان من برخلاف اکثر دخترا دوست ندارم اول آقا پسر خودشون بیان خلاصه اومدن اول مادرشون اومدن ظاهر منو برانداز کردن چند تا سوال هم پرسیدن مثل اینکه پسندیده بودن یهو گفتن پسرم تو ماشین نشستن اگه اجازه بدین بیان داخل قبلش هم حسابی پسرشون و معرفی کردن خیلی شرایطشون خوب بود انصافا ولی من عصبی شده بودم که چرا از قبل هماهنگ نکرده بودن حداقل زود تر میگفتن بیرون قرار میذاشتیم خلاصه اومدن داخل آقا پسر من اصلا متوجه نشدم اومدن داخل تو اتاق بودم داشتم روسری و چادرمو مرتب میکردم یهو مامانم اومدن گفتن بیااااا (با عصبانیت 😂) رفتم دیدم آقا وایساده بودن تا من برسم بعد بشینن🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀ من عصبی و استرسی رفتم شربت درست کردم خیلی سریع و زشت بهشون تعارف کردم 💔 خودم فهمیدم چقدر بد پذیرایی کردم😬💔 آخرش که پاشدن برن ایم آقا اینقدررررر مؤدب و محترم بودن همونطوری که تشکر میکردن نمیخواستن روشونو برگردونن که مبادا پشتشون به ما بشه و بی احترامی بشه... یهووووو پاشون گیر کرد به پایه مبل تا مرز افتادن روی زمین رفتن ولی جمعش کردن من همونجا پقی زدم زیر خنده😐💔😫😂😂😂😂 (اصلا نمیتونم دست خودم نیس هرکی میخوره زمین میخندم حتی خودم یه بار خودم خوردم زمین پام همونجا شکست مامانم فک کرد دارم گریه میکنم ولی میخندیدم🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀) خدا منو ببخشه این بنده خدا اینقدررررر سرخ شده بودن عین لبوووو سریع رفتن بیرون دیگه خبری ازشون نشد😂 من همونجا فهمیدم پروندم😂
خاطرات خواستگاری: میخواستم یک نکته ای رو بگم در رابطه با چند خواستگاری که دیدم و در همین ابتدا میگم که نمیشه به همه این قشر تعمیم داد ولی متاسفانه در بعضی از این افراد این موضوع هست. من چند مورد خواستگار طلبه داشتم و با اینکه فکر میکردم برای یک طلبه باید ایمان و اخلاق دختر اولویت باشه زیباییش مورد اولویته.و واقعا از این مورد متاسفم. اینکه دلیل رد کردنشون سفید نبودن دختر و گندمی بودن باشن واقعا عجیبه. اون هم برای کسی که طلبست... و این خیلی برام عجیبه وقتی میان منزل دختر با اینکه میبینن دختر خانم رنگ پوستش چیه بازم میگن میشه دختر و پسر صحبت کنن... اینکه با نامحرم صحبت کنن با اینکه نظرشون منفیه رو واقعا نمیفهمم دلیلش چی میتونه باشه.. نمیدونم تو این کانال طلاب هم هستن یا نه ولی دوست داشتم که اگه هستن بدونن که هیچ وقت سفیدی یک دختر دلیل بر خوب بودن اون دختر نیست یا دلیل بر خوشبختی اون زندگی. و همینکه به دل بشینه کافیه. اینکه رنگ پوست چه جور باشه یا دختر خانم ریزه میزه باشن یا سنشون خیلی پایین تر از آقا پسر باشه ملاک برای زندگی و خوشبختی نیست البته از نظر من.برای من که ۲۴ سالمه دیدن این چند مورد طلبه باعث شده نسبت با ازدواج با طلبه شک کنم و فکر کنم شاید معیارهاشون معیارهایی نباشه که خوشبختی رو فراهم میکنه. امیدوارم همه جوونا خوشبخت بشن و معیارهاشون معیارهای الهی باشه. ✨✨✨✨✨✨✨ به عنوان یه طلبه، عرض کنم که برای همه پسرا، چه طلبه، چه غیر طلبه، چه مذهبی، چه غیر مذهبی، زیبایی مهمه. اما زیبایی در حد بدل‌نشستن! بیشتر اون و چهارچوبِ سفید بودن و فلان طور بودن، منطقی نیست. اتفاقاً من پسرایی رو میشناسم دنبال دختر گندمی هستن. اینطور نیست همه دنبال سفید باشن‌ خلاصتاً صبر کنید تا شخص مناسبتون، پیدا بشه‌‌‌‌... .
ضایع ترین رفتاری که توی جلسه خواستگاری از طرف مقابل تون دیدید چی بوده؟ مادرو پدرش رفته بودن یکی از فامیلاشون مرده بوده برا هفته اش روستا ایشون تنهایی اومده بودن خاستگاری😂 یکی اینکه وقتی فهمیده بود من درس حوزه میخونم دکمه ی اخر پیرنشو سفت بسته بود😂 رفتیم اتاق دوتا صندلی کنار هم بودرفتن نشستن رو صندلی انتظار داشتن منم بشینم کنارشون 😐منم نشستم رو زمین مثل زرافه گردنم درد گرفت🚶‍♀ صاف صاف تو چشمای من نگاه کرد گف نماز نمیخونم چون دوستام که نمیخوندن به خیلی جاها رسیدن👇 اقا شغل نداشت عاشق فوتبال بود وکلا دوست داشته فوتبالیست بشه و قبلا تو نونوایی بوده ..... این که نمیخونده به این جاها رسیده😊😂
ضایع ترین رفتاری که توی جلسه خواستگاری از طرف مقابل تون دیدید چی بوده؟ بعد از من وارد اتاق شدن بعدش در رو نبستن اتاق ما هم دقیقا چسب به پذیراییه خانوادگی اومده بودن همه داشتن با صدای بلند حرف میزدن و صدای بچه ها هم کامل میومد داخل اتاق منم خیلی صدای آرومی دارم داشتم باهاشون صحبت میکردم که یهو دیدم سرشون رو آوردن جلو بعد یه طور خاصی گوششون رو گرفته بودن طرف من اون لحظه فقط مونده بودم چطوری جلوی خندم رو بگیرم 😂 آخه برادر وقتی میبینی انقدر سر و صدای بچه ها زیاده میترسی مگه بدزدمت در رو یکم نمیبندی😐😂
سلام ضایع ترین حرکت خواستگارم فامیل بود مادرش انگار کسرشانش میشد مستقیم خواستگاری کنه، یک ساعت و نیم از این بچه و اون بچه ش گفت و پسر عزیزتر از جونش که تقاضای آبگوشتی داده با پنبه زیاد😐 لعنتی حرف اصلی و بزززززن خلاصه بعد کلی شاخ و برگ دادن بجای اینکه بگه اومدم برای امر خیر و دخترتون رو می‌خوام گفت خب؟نظرتون چیه؟😟 بخاطر احترامی که در لحن صحبت و رفتار بهم نذاشت جواب مثبتم به منفی تبدیل شد #قشر_ظریف_وحساس
ضایع ترین رفتار جلسه اولی بود که من و مادرم و آقا پسر و مادرشون اومده بودن و کل جلسه مادر آقا پسر حرف زد و حتی صدایی از خود آقا در نیومد و اصلا اجازه نداد ما باهم صحبت کنیم و فقط خودشون از من بازجویی میکردن😐از ریز دارایی پدرم تا به جایی رسید که مادرشون از من پرسید: «خب شما شب خوابید یا روز خواب؟ آخه من روز خوابم.» من اینجوری بودم که مگه می‌خوام با مادر پسر ازدواج کنم؟؟؟ داشتن منو با خودشون چک میکردن و آقا پسر نقش مرده زیر پتو رو داشت در جلسه... از هر ۱۰ جمله هم یک بار میگفتن ما خیلی متمکن هستیم🙂 خلاصه اینکه نه پول شعور و شخصیت میاره نه مدرک و تحصیل! مادران گرامی یکم پسرانتون رو مرد بار بیارید،یکم کمتر بچسبید بهشون و اجازه بدید مستقل بشن. برای خودشون بده...
با آقاپسر قرار گذاشتیم کافه، من تنها رفتم و ایشون با مادرشون اومدن. مادرشون ابتدا پیش ما نشستن و من اوکی بودم که خب طبیعیه حالا چند دقیقه ابتدایی رو سه نفری صحبت کنیم. یکم گذشت مادرش از من پرسیدن من بشینم اینجا یا برم؟😶 خب من چی بگم؟ بدیهی تر از اینکه بهتره برید حداقل یه میز دیگه بشینید هم مگه داریم؟😶 گفتم اختیار دارید هرطور صلاح میدونید😊 از پسرش هم همینو پرسید، خب پسره چی بگه؟ بگه آره مادرم برو؟؟ نهایتا مادرش گفت خب پس میمونم که کمکتون کنم😶 و ما ۳ نفری پشت میز باقی موندیم و کل جلسه سوالاتی که من از پسره پرسیدم رو مادرش جواب داد😶 منم تو دلم گفتم ممنون که کمک کردی منتفی کنم😂 بعدش هم کلی پیگیری کردن که حتی بخواین ما ۱-۲ سال منتظر میمونیم البته دلیل منتفی کردنم فقط این مسئله نبود و چندتا چیز بود
سلام خانوم شجاعی خاطراتو خوندم یاد خاستگاری خودم افتادم که یه اقایی یکسال بود که از من‌خاستگاری میکرد با واسطه من با این واسطه حرف زدم سوالایی ک داشتمو پرسیدم که یه جلسه بریم‌بیرون این واسطه بمن گفته بود ک اقا پسر ۱۰ سال از شما بزرگتره ما ک قرار‌گزاشتیم ک رفتیم بیرون‌ دیدم سنشون واقعا بیشتر از سنش میزنه ازشون ک سنشو پرسیدم میتونه شدم ۱۷ سال از من بزرگتر بودن و معرف توجه نکرده بود بعدش ک به معرف اعتراض کردم گف مشکلی نداره پسرای ۲۰ ساله چیزی ندارن همین خوبه :/
از من نصیحت @moshaverah
سلام آقا ی نکته ای رو در کنار طنز بودن داستان بگم . اینکه قبل از خواستگاری یا اومدن خواستگاراتون‌ ، برای آرامش خودتون هم که شده پیش ی مشاور مذهبی برین به علاوه اینکه راهنمایی های اصولی میکنن، اون وجه آرامش بخش بودن صحبت هاشون هم بی تاثیر نیست ، اینکه چیکار کنین چیا باید بپرسین چیا نه، چیا رو چطوری جواب بدین، چیا رو کی و چه زمانی و برای چه جلسه ای باید بپرسین و... همه ی اینها رو از توی دوره های مختلفی که زیاد شدن و کتابهای‌ زیادی میشه خوند وفهمید اما اینکه نیم ساعت دربارشون با مشاور و یک موجود زنده ی آگاه صحتب کنی واقعا یک چیز دیگست! هرچند اگر نتونی به خیلیاشون‌ عمل کنی در عرصه عمل خواستگار که اومده بود واسم قبلش دوبار رفته بودم پیش مشاور ، یکیشون آکادمیک یکیشون مشاور مذهبی بود که هردو یسری نکات رو گفتن تو موارد مختلفی که پرسیده بودم و راهنمایی خواسته بودم الخصوص مبحث خواستگاری که بیشتر پیش مشاور مذهبی مطرح کرده بودم😂 و ایشون کلی صحبت کرده بودن مثلا اینکه جلسه اول تایمش‌ طولانی نزار باشه یا یسری از سوالات رو جواب نده و این دست از صحبت ها خلاصه شب موعود فرا رسید و این جناب خواستگار اومد با خانواده و اینها. بعد از ده دیقه کمتر که توی مجلس نشستم اذن دادن که برین صحبت کنین ماهم پاشدیم رفتیم نشستیم، و خب مشاور بهم گفته بود جلسه اول بزار آقا پسر سوالاتش‌ رو بپرسه و شما فقط جواب بده سوال نپرس (لازم به ذکره که من قبل از اینکه مشاوره برم و بهم اینو بگن، ی لیست بلندبالا و کامل و به جایی‌ سوال طرح کرده بودم و ساعتها زمان برده بود!)، خلاصه ماهم گفتیم چشم و سوالامونو‌ دیگه نه چک کردیم نه خوندیم و اینها . ایشون اومد نشست و دقایقی سکوت سنگین حاکم بود تا اینکه شروع کردن با بسم الله و بعد از مقدمه ی خیلی کوتاهی گفتن بفرمایید و اینجا بود که فهمیدم بله! ایشونم اومدن که جواب بدن ! نیومدن که بپرسن😶‍🌫 و اینطوری بود که جفتمون شوکه شده بودیم از اینکه برنامه ی خاصی نداشتیم ولی در ادامه جناب خواستگار خودشونو جمع کردن و سعی کردن خیلی اهمیت ندن به این موضوع که چیزی ادامه نکرده بودن😂😂😂 یکم از خودشون گفتن و دوباره فرمودن حالا شما بفرمایید😶‍🌫✋🏼 و همچنان به سختتتتتتتتتیییییییییی‌ طفره میرفتم و ذهنم واقعا ريخته بود بهم و هیچی از سوالایی که طرح کرده بودم یادم نمی اومد😂😂 خدا شاهده چقدر سختم بود و ایشون باز دید حرفی ندارم یکم مکث کرد و بعد اجازه گرفت که گوشیشو‌ روشن کنه و توضیح داد که از روی گوشی یسری از بخش هایی از ی کتابی رو عکس گرفته بودن که میخوان از روی اون سوال بپرسن😂😂 و خب برای رهایی از این برزخ سکوت و بی برنامگی مشوقشون‌ شدم برای اینکه از روی گوشیشون مطالب رو یکی دو دیقه مطالعه کنن مجددا‌ تا سوالاشون بیاد تو ذهنشون😂😂😂🚶‍♂ و گفت و گویی که انقدر داغون شروع شد، به دوساعت صحبت انجامید!

مشاهده در ایتا

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ورود به کانال ایتا
تبلیغ کانال ایتا