کانال ایتا قصه های خوب🌸


⛔تبلیغ نداریم🙏
هرشب ساعت ۲۱/۳۰ یه قصه شیرین برای کوچولوها🌷

ارتباط با ما👈 @AdmineKhob

🔰 کانال‌های ما👇
نماز
✅ @Namaz_Khob
بازی
✅ @BazihayeKhob
تربیت فرزند
✅ @MadaraneKhob
همسرداری
✅ @HamsaraneKhob
مشاوران
✅ @MoshaveraneKhob
آشپزی
✅ @AshpaziKhoob

ورود به کانال

ورود به نسخه وب

مطالب کانال ایتا قصه های خوب🌸

#قصه_روز 🌺به نام خدای قصه های قشنگ 🌺 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود 😊 روزی روزگاری یک موش کوچولو و بی تجربه راه افتاد تا کمی توی مرزعه بگرده و سر و گوشی آب بده.🐭 همینطوری که داشت راه میرفت و اطرافش رو نگاه میکرد یک خروس دید.🐔 اون که تا حالا خروس ندیده بود، با خودش گفت: "وای چه موجود ترسناکی! عجب نوک و تاج بزرگی! حتما حیوون خطرناکیه. باید سریع فرار کنم." بعد هم موش کوچولو دوید و رفت. کمی جلوتر موش کوچولو به یک گربه رسید.🐱 اون تا حالا گربه هم ندیده بود. پیش خودش گفت: "این چقد حیوون خوشگلیه! عجب چشمایی داره. چقدر دمش خوشرنگه." همینطوری داشت به گربه نزدیکتر میشد که مامان موش کوچولو از راه رسید و سریع اونو با خودش به خونه برد. موش کوچولو برای مادرش تعربف کرد که چه حیوون هایی رو دیده. مادرش بهش گفت: "ولی موش کوچولو تو باید خیلی مراقب باشی! اصلا از روی ظاهر حیوون ها قضاوت نکن! اولین حیوونی که دیدی و به نظرت ترسناک اومد، یک خروس بوده. خروس اصلا حیوون خطرناکی نیست. اما حیوون دومی که دیدی و بنظرت قشنگ اومد، یه گربه بوده. گربه ها خیلی برای موش ها خطرناکن و اصلا نباید نزدیکشون بشیم." موش کوچولو خیلی خوشحال شد که مامانش رسیده و اونو نجات داده😊 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
قصه جوجو و خنده های نا به جا🐥 قصه گو: خاله سمینا❤️ موضوع: خنده و شادی _کمک و همکاری #قصه #صوتی #جوجو_و_خنده_های_نابجا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر_کودکانه 🔸️شعر نقاشی کردن 🌸رنگ به رنگ از همه رنگ 🌱بچه‌های خوب و زرنگ 🌸بیاین تا نقاشی کنیم 🌱با رنگای خوب و قشنگ 🌸سبز به رنگ جنگل 🌱آبی به رنگ دریا 🌸سیاه به رنگ شبه 🌱سفید به رنگ ابرا 🌸خورشید به رنگ زرده 🌱می‌تابه از اون بالا 🌸قرمز دونه دونه 🌱انار سرخ و زیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
داستان جالب سالمند يه روز بعدازظهر، فاطمه و محمد، پيش مامان اومدن و ازش خواستن تا اونا رو به خونه‌ ی مامان بزرگ ببره. مامان قبول كرد و گفت: باشه ولي يادتون باشه به بابا بزرگ و مامان بزرگ احترام بذارين و اونا رو اذیت نكنيد. محمد پرسيد: اما، ما كه نمیدونيم چه جوری بايد احترام بذاريم! مامان گفت: پس بياين بشينيد تا قبل از رفتن، آداب احترام به بزرگ ترها رو براتون بگم: ما ميتونيم برای احترام گذاشتن به بزرگ ترها، به ديدنشون بريم و بهشون سر بزنيم، قبل از اين كه اونا سلام كنند ما بهشون سلام كنيم، موقع صحبت كردن با صدای بلند باهاشون حرف نزنيم، خدای نكرده با اونا دعوا نكنيم. هر وقت بزرگترا، هديه‌ای بهمون دادن، اونو بگيريم و ازشون تشكر كنيم  حتی اگه اون هديه رو دوست نداشته باشيم، وقتی جايی نشسته بوديم و يه بزرگ تر اومد، به احترامش از جا بلند بشيم و جای خودمون رو بهش تعارف كنيم. يا حتی، مي‌تونيم وقتی با بزرگترا، جايي رفتيم با راه نرفتن جلوی اونها بهشون احترام بذاريم و خيلی كاراي ديگه كه نشون ميده ما بزرگترا رو دوست داريم.  فاطمه پرسيد: مامان! ما به چه كسايي بايد احترام بذاريم؟ مامان جواب داد به همه، ولی به اونايي كه از شما بزرگترن، مخصوصاً پدر و مادر، پيرمردا و پيرزنا، و دانشمندا، خيلی خيلی بيشتر.  محمد گفت: حالا اگه به اينا احترام بذاريم چی ميشه؟ مامان دستی به سر محمد كشيد و گفت: احترام گذاشتن به پدر و مادر يه عبادته  و ثواب داره، مثل نماز خوندن يا روزه گرفتن. تازه پيامبر مهربونمون فرموده: كسی كه به انسانهای پير احترام نذاره ما دوستش نداريم، ولی هر كی به اونا احترام بذاره مثل اينه كه به پيامبر احترام گذاشته.  📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
قصه هر کاری راهی داره با صدای بانو نشیبا #قصه #صوتی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
💐 به نام خدای قصه های قشنگ 💐 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود 😊 پسر کوچولو دلش می خواست یک جعبه مداد رنگی داشته باشد. مداد سبز، آبی، بنفش، نارنجی… اما فقط یک مداد داشت. آن هم سیاه بود.✏️ پسر کوچولو با مداد سیاهش نقاشی می کشید. دریای سیاه، کوه سیاه، جنگل سیاه و دشت سیاه.😔 مداد سیاه، پسر کوچولو را دوست داشت. توی دلش می گفت: کاش می توانستم آسمان نقاشی اش را آبی کنم. جنگل را سبز و دشت را طلایی… اما نمی توانست. او فقط یک مداد سیاه بود. پسر کوچولو از صبح تا شب نقاشی می کشید. مداد سیاه کوچک و کوچک تر می شد. سرانجام، خیلی کوچک شد؛ آن قدر که پسر کوچولو نتوانست آن را بین انگشت هایش بگیرد.✏️ پسر کوچولو بغض کرد. مداد را برد و توی باغچه گذاشت. مداد توی دلش گفت: چه قدر مهربان است! حتی دلش نیامد مرا دور بیاندازد و گریه اش گرفت. همان موقع باران بارید.🌧 بعد، رنگین کمان شد.🌈 رنگین کمان بالای حیاط کمانه زد. توی باغچه مداد سیاه کوچک را دید که گریه می کرد. رنگین کمان پرسید: چرا گریه می کنی؟🥺 مداد سیاه گفت: توی این خانه پسر کوچولویی زندگی می کند. پسر کوچولویی که نقاشی را خیلی دوست دارد. دلم می خواست بهترین رنگ ها را به نقاشی هایش بدهم، اما نتوانستم. همیشه همه چیز را سیاه نقاشی کردم. رنگین کمان گفت: غصه نخور… تو یک مداد سیاه دوست داشتنی هستی و لبخند زد.😌 هوا پر از رنگ شد. رنگین کمان از هر رنگ، ذره ای به مداد بخشید. بعد آرام آرام از آن جا رفت.🌈 مداد مثل یک درخت توی باغچه سبز شد. قد کشید. شاخه داد. هر شاخه اش یک مداد کوچک بود. مداد سبز، سرخ، بنفش، آبی… وقتی پسر کوچولو به حیاط آمد، مداد سیاه کوچکش سبز شده بود. هفت شاخه رنگی هم داشت. هفت تا مداد رنگی قشنگ.😍 پسر کوچولو کنار باغچه نشست. با تعجب به درخت مداد نگاه کرد. درخت مداد به سمت او خم شد. خودش را تکان داد. مدادهای رنگی مثل میوه پایین افتادند. پسر کوچولو با شادی مداد رنگی ها را از توی باغچه جمع کرد. مداد سیاه گفت: حالا می توانی آسمان را آبی بکشی… جنگل را سبز و دشت را طلایی! آن وقت پسر کوچولو، اولین نقاشی رنگی اش را کشید. یک درخت سیاه که هفت شاخه رنگی داشت.😊 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
ترانه کودکانه رمضان ماه دعا 🌙 #ماه_رمضان 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شعر باران ابر سیاه ابر سفید رو آسمان پرده کشید باران دانه دانه ریخت روی حوض خانه نشست رو برگ گل‌ها رو غنچه‌های زیبا رو بوته‌های گندم رو خانه‌های مردم برگ درخت را تر کرد از شاخه‌ها گذر کرد باران دانه دانه آمد رو بام خانه پروین دولت آبادی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
قصه کرم حسود 🐛🦋 #قصه #صوتی #کرم_حسود 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#سرود #امام_حسن آقای مهربون .... کریم بودن از قبل تو معنایی نداشت کرامت شد از بعد تو ویژگی حسن مثل خونوادمه هرکس امام حسنیه بیشتر از همیشه من دوشنبه هام حسنیه جهان رو به پات میریزم حسن آقای مهربون عزیزم حسن هم قطره و تو دریا حسن تا آخرین نفس میگم یا حسن سید رویایی من حضرت زهرایی من علت آگاهی من حسن جانم سایه رو سرم داری عادت کرم داری جا توی دل کل عرب و عجم داری تو که تو فداییا از ما بهترم داری ابوفاضلو داری علی اکبرم داری عشق تو رسیده به من چون که بابام حسنیه از بس عاشق تو ام دوشنبه هام حسنیه جهان رو به پات میریزم حسن آقای مهربون عزیزم حسن هم قطره و تو دریا حسن تا آخرین نفس میگم یا حسن 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6

مشاهده در ایتا

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ورود به کانال ایتا
تبلیغ کانال ایتا