ˇ﷽
براے تماشاے یڪ عشق ماندگار،
در محفلے مهمان شدیم ڪھ
از محبّت میان عـلے’ع و زهـرا’س میگفت؛
از عشقے حـلال…💓
•هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما•
@Heiyat_Majazi ˼
@Rasad_Nama ˼
🛤˹ پل ارتباطے
@Daricheh_Khadem ˼
💌˹ تبادلات و تبلیغ
@Daricheh_Ad ˼
مطالب کانال ایتا عاشقانه های حلال 🇵🇸 ꨄ
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
پناه منی، دلخوشم به نگاهت
مگیر از سرم، سایهی لطف خود را
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوسیوچهارم
با باز شدن در نگاه از احمد گرفتم و به آقاجان نگاه دوختم.
با دیدن صورت مهربان آقاجانم اشک از گوشه چشمم سر خورد و سلام کردم.
آقاجان با بهت و شگفتی خیره ام شد.
انگار چند لحظه ای ماتش برده بود.
با تعجب پرسید:
رقیه بابا تویی ...
قدم به کوچه گذاشت و با ذوق گفت:
خودتی بابا؟
به دور و اطراف نگاه کرد و من دوباره به سمت احمد نگاه دوختم.
نبود رفته بود. با دیدن جای خالی اش آه از نهادم برخاست
آقا جان وسایلم را برداشت و در حالی که هنوز در اطراف نگاه می چرخاند گفت :
بیا تو باباجان
اشکم را پاک کردم و قدم در حیاط آقاجان گذاشتم.
آقاجان در را پشت سرم بست.
وسایلم را همان پشت در گذاشت و با اشک و خنده ای که با هم در آمیخته بود پرسید:
این جا چه کار می کنی بابا؟
قبل از این که جوابی بدهم مرا در آغوش کشید.
هنوز کامل در آغوشش فرو نرفته بودم که متوجه علیرضا شد.
چادرم را از روی او کنار زد و با گریه ای که از روی ذوق بود گفت:
الهی آقاجانش قربونش بره .... بابا کی این بچه دنیا اومده؟
بغضم را فرو خوردم و با لبخندی که سعی کردم بر لب برانم گفتم:
یازده روزشه
آقاجان علیرضا را از بغلم گرفت و گفت:
قدمش مبارک باشه ... الهی من قربون خودش و مادرش برم
آقاجانم به پهنای صورت اشک می ریخت. گریه اش از خوشحالی بود. من هم اشک می ریختم.
آقاجان گفت:
الان من خودتو بغل بگیرم و رفع دلتنگی کنم یا بچه ات رو بغل بگیرم و ذوق کنم
صدای محمد حسن را از روی ایوان شنیدم که آقاجان را صدا زد.
آقاجان دست پشت کمرم گذاشت و گفت:
بیا بریم مادرت حتما خوشحال میشه از دیدنت
چند قدمی به جلو برداشتم و با محمد حسن که به سمت مان می آمد روبرو شدم.
محمد حسن چند لحظه ای از دیدنم ماتش برد و بعد با خوشحالی فریاد زد:
مادر جان ... خانباجی ....
از فریاد او مادر، خانباجی، محمد علی و محمد حسین به حیاط دویدند
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیدان نور محمد و حسین اکبری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوسیوسوم
ماشین سر خیابان نگه داشت و همراه احمد از کوچه پس کوچه ها به راه افتادیم یک کوچه مانده به خانه آقاجان احمد صدایم زد.
به سمتش چرخیدم که با شرمندگی گفت:
من دیگه نمی تونم بیام ...
اشک در چشمم جوشید.
احمد نگاهی به اطراف انداخت و بعد صورتم را نوازش کرد
_زود میام دنبالت ... قول میدم
چادرم را از روی صورت علیرضا کنار زد و خم شد او را بوسید.
_می تونی وسایل رو هم ببری؟
به تایید سر تکان دادم.
علیرضا را با یک دستم به بغل گرفتم.
چادرم را زیر بغلم جمع کردم و گوشه چادرم را به دندان گرفتم.
احمد وسایل را به دستم داد و گفت:
برو در پناه خدا
با بغض گفتم:
مواظب خودت باش ...
احمد دست روی چشم گذاشت و گفت:
چشم قربونت برم
_زود بیای دنبالم من بدون تو می میرم
_خدا نکنه عزیزم ... منم بدون تو طاقت نمیارم زود میام مطمئن باش
زیر لب خداحافظی گفتم و به سمت خانه آقاجان به راه افتادم.
هم دل کندن از احمد برایم سخت بود و هم دستم سنگین بود و باید مواظب می بودم چادرم یا علیرضا از دستم نیفتد برای همین آهسته قدم بر می داشتم.
کوچه طویل بود و تا به خانه آقاجان برسم طول می کشید.
هر چند قدم بر می گشتم و احمد را نگاه می کردم.
او هم از دور گوشه ای ایستاده بود و نگاهم می کرد.
جلوی در خانه آقاجان رسیدم.
در باز بود اما وسایلم را زمین گذاشتم و در زدم.
دوباره به احمد نگاه دوختم
صدای کیه گفتن آقاجان به گوشم رسید.
در حالی که نگاهم روی احمد بود صدای لخ لخ دمپایی های آقاجان که لحظه به لحظه نزدیک تر می شد را می شنیدم
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیدان امان الله، فرج الله و آیة الله اکبری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
" انگار نه انگار " ‼️🚶♂
حضرت زهرا امام زمان عجلالله
را امانت بدست ما سپرده است!!
ما با او چه کردهایم...؟!
#شاید_تلنگری 🙃
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
در اختلاف خانوادگی شجاع باش و از همسرت معذرت خواهی کن ♥
زندگی زناشـــــویی میدان جنگ نیست میدان عـــــشق است وشادی💋😁
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
مـــرغ تـــنوری مجـــلسی🍖
مـــواد لازم :
پیــاز ۲ عدد🧅
سیب زمینی🥔
ران یا سینه مرغ🍗
ســـیر، فلــفـــل🧄
مـــواد سس :
رب ۱ ق غ🥫
شـــیر ۱ استکان🥛
نمـــک، فلفل سیاه🧂
روغــــن مـــایع
پـاپــریکــا
آویشــن🌿
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 بچه بودم هر بار میخوردم زمین
مامانم کتکم میزد میگفت اگه به سرت
ضربه میخورد چی❔
و همزمان به سرم هم ضربه میزد🤫😐
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 882 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
•𓆩🎧𓆪•
.
.
•• #دلارام ••
یا غافرالخطیئات
ای آمرزنده از خطاها . . .(:
○تندخوانیقرآنکریم📖
○بهنیابتازشهدایدفاعمقدس🕊
○بانوایاستادمعتزآقایی
○جزء بیستوهفتم🤍
.
.
𓆩هرگزنَمیردآنڪہدلشزندهشد بهعشق𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🎧𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
دنیا همه شعــ🎼ـر است
به چشمـ👀ـم امّا
شعرے که تکـ💓ــان داد مرا
چشم #تُ بود
#میلاد_عرفان_پور
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🌿𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
الـــبــدر يڪــمل ڪل شــهــࢪ مـــرة و
هــلال وجــــهك ڪل يــوم ڪامل..!
قࢪص قـ🌖ـمࢪ، هر ماه، یڪمرتبہ
ڪامل میشود اما هـ😍ـلالِرو؎
تـ♡ـو هر روز، بدر؎ تـمـــام است..!
#زیبآیےمثلٺونیست✋🏻
#عربینوشت
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌿𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
خــدایـــا . . .💖🌿
روزى کـــن مــرا در آن فضیلت شب قدر را🔆
و بگردان در آن کارهاى مرا از سختى به آسـانى
و بپـذیـر عـذرهایم😢
و بــریز از من گناه و بار گران را
اى مـــهربان بهــ بندگان شایستهــ خویش😍🥺♥️
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•