کانال ایتا نوشته‌های مهدی جمشیدی

مهدی جمشیدی
(محقّق و نویسنده‌ی فرهنگ‌پژوه)

ورود به کانال

ورود به نسخه وب

مطالب کانال ایتا نوشته‌های مهدی جمشیدی

🔻اعتبارزداییِ لیبرال‌ها از جمهوری اسلامی: عقوبت تعلل در شلیک به جنون 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. صهیونیست‌ها همواره بر اساس «واکنشِ طرف مقابل»، عمل می‌کنند؛ کنش آنها، بیش از آن‌که کنش باشد، واکنش است و این امر ریشه در هراس ذاتی و حقارت تاریخی‌شان دارد. صهیونیست‌ها به زمینه‌ها و شرایط می‌نگرند و در چهارچوب آنها واکنش نشان می‌دهند؛ این یعنی آنها با وجود اعتمادبه‌نفس ناچیزشان، اگر احساس کنند که بستر برای فاعلیّت‌شان فراهم است، تا حد جنون، کنشگری خواهند داشت. پس آنها اجرای طرح‌های پیشینی و ذهنیِ‌ خویش را در نسبتِ با شرایطی که بخش عمده آن، «ارادۀ حریف» است تعریف می‌کنند. از آغاز شکل‌گیری دولت صهیونیستی تاکنون، آنها به‌درستی دریافته‌اند که در عالَم اسلامی، ارادۀ انقلابی و جهادی، در میان نیست و خطر مهلکی، موجودیّت‌شان را به چالش نمی‌کِشد. [دوّم]. برآمدن حزب‌الله در لبنان به‌عنوان گروه مبارزی که هیچ افقی را جز نابودی دولت صهیونیستی نمی‌پذیرد و جز به زبان گلوله، سخنی با صهیونیست‌ها ندارد و شهادت را سعادت می‌انگارد، همۀ معادلاتِ ذهنیِ دولت صهیونیستی را در هم ریخت و خوف و هراس به جانش افکند. بدین‌جهت، عالی‌ترین و مقتدرترینِ لایۀ جبهۀ مقاومت در منطقه، حزب‌الله بوده است و دولت صهیونیستی از هیچ جریانی به این اندازه، دلهره و اضطراب ندارد. شهید سیّدحسن نصرلله، مرد مبارزه بود و نه مرد مذاکره؛ تیغ او در برابر دولت صهیونیستی، هیچ‌گاه کُند نشد و زبانش به لکنت نیفتاد و رنگ محافظه‌کاری و انفعال نپذیرفت. او قاطع و مصمّم، سخن آخر را همان اوّل گفت: نابودی دولت صهیونیستی. این همان منطقی بود که امام خمینی به او آموخته بود؛ منطقی که آیت‌الله خامنه‌ای نیز بر مدار آن در حرکت بود. [سوّم]. اما در ایران، مسألۀ مقاومت با پیچیدگی‌ها و تنگناهایی مواجه بوده است؛ «دولت‌های لیبرال» که با نظریه‌های مبتنی بر وابستگی و ‌پیرامون‌‌زدگی، همچون «تنش‌زدایی»، «گفتگوی تمدّن‌ها»، «آشتی با جهان»، «تعامل سازنده با جهان»، «ایدئولوژی‌زدایی از سیاست خارجی»، «فلسطینی‌تر از فلسطینی‌ها نباشیم» و ... (و متهم‌‌کردن رویکرد انقلابی به ماجراجویی در سیاست خارجی، جنگ‌طلبی با دنیا، دشمن‌تراشی ناموجّه و ترجیح ایدئولوژی بر منافع ملّی) بر سر کار آمدند و قدرت را دست گرفتند، هرچه که در توان داشتند، کارشکنی و اخلال کردند. برای این دولت‌ها، هیچ‌گاه مقاومت یک اصل بنیادین و هویّتی نبوده، بلکه به آن به‌مثابه یک ایدئولوژی سپری‌شده و مزاحم نگاه می‌کردند. از جمله تفاوت‌های میان نظریۀ نظام و نظریۀ نظام انقلابی، همین مسأله است که یکی، جمهوری اسلامی را در ذیل نظم سلطه تعریف می‌کند و به بیش از منافع ملّی در معنای حداقلی و متعارفش نمی‌اندیشد، و دیگری، همچنان به روایت امام خمینی از ماهیّت و غایات جمهوری اسلامی، معتقد است و مایل به سازش و انفعال نیست. [چهارم]. جمهوری اسلامی، همچنان عرصۀ نزاع میان این دو رویکرد است. رویکرد انفعال، با بازرگان شروع شد و در همان زمان، از آن به‌عنوان «خط سازش» یاد شد که در برابر «خط امام» قرار داشت. اما خط سازش، یک لایۀ درونی و نهفته نیز داشت که منطق بازرگان را به‌صورتی ملایم‌تر، زمزمه می‌کرد؛ «مجمع عقلا» که در آن، کسانی همچون هاشمی‌رفسنجانی و حسن روحانی، در پی طرحی برای پایان‌بخشیدن به جنگ بودند و سرانجام نیز جام زهر را به امام خمینی نوشاندند. همین سیاست در دولت سازندگی، در پیش گرفته شد و در دولت اصلاحات به اوج رسید. محمد خاتمی به لحاظ نظری، به جانب لیبرالیسم گرایش یافته بود و با وجود اندیشه‌های تجدّدی، به درون حاکمیّت راه یافت و در برابر خط «مقاومت»، ایدۀ «گفتگو» را روی میز گذاشت. حسن روحانی در دولت اعتدال، تجربه‌ها و اندیشه‌های دو دولت سازندگی و اصلاحات را بر روی هم انباشت و اساس دولتش را بر «نجات اقتصاد ایران از طریق آشتی با جهان» قرار داد. در طول هشت‌سال، جمهوری اسلامی در این باتلاق تحلیلی فرو رفت و کمترین نتیجه‌ای به دست نیاورد؛ جز آن‌که آیت‌الله خامنه‌ای در آخرین دیدار با حسن روحانی، تصریح کرد که دولت وی را باید دولتِ تجربۀ غلطِ اعتماد به غرب دانست. پزشکیان نیز آن‌گونه که در گفتارهای انتخاباتی‌اش ظاهر شد، هیچ منطق و مبنای متفاوتی با نیروهای لیبرال و تکنوکرات نداشت؛ چنان‌که محمدجواد ظریف به‌عنوان پرچم‌دارِ خط سازش، به دست‌راستِ وی در انتخابات تبدیل شد. پس از استقرار دولت وی نیز، ظریف بر صدر نشست و تصمیم‌ساز و فکرپرداز گردید. [پنجم]. گویا جسارت‌یابی صهیونیست‌ها در به‌شهادت‌رساندن سیّدحسن نصرالله، برخاسته از تعلل دو ماهۀ ما در پاسخ به ترور هنیه بوده است؛ در ابتدای این نوشته اشاره کردیم که گسست در زنجیرۀ پاسخِ مقاومتیِ ما به صهیونیست‌ها، زمینه‌سازِ واکنشِ جنون‌وار آنهاست. اگر این تعلل نبود، چه‌بسا سیّد از دست نمی‌رفت. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻جنگ، شهادت، تاریخِ فردا 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. تلخ است اما به‌ناچار باید گفت که ما هزینۀ گزاف تعلل و تأخیر و مماشات خویش را می‌پردازیم. تأمّل کنیم که چه کرده‌ایم که سگِ هارِ نجسِ منطقه، این‌چنین «جسارت» یافته است. می‌دانیم او دچار استیصال و سرگشتگی است و به جنون مبتلا شده است، اما واکنش حاد و سخت و بی‌درنگ ما می‌توانست او را بر سرِ عقل آورد و وادار به احتیاط و انفعال و عقب‌نشینی کند. دشمنی که خباثت جزو ذاتش است، از هیچ جنایتی فروگذار نمی‌کند؛ مگر این‌که ما برای او، «خط قرمز» تعریف کنیم، و نه‌فقط تعریف، بلکه در عمل نشان بدهیم که اگر پا فراتر بگذارد، اساس موجودیّتش به خطر خواهد افتاد. اگر تعریف خط قرمز در زبان با اهمال و سستی در عمل توأم شود، قافیه را خواهیم باخت و چرخۀ پیشرویِ دشمن به راه خواهد افتاد. منطقِ مواجهه، منطقِ «اگر یکی بزند، ده تا می‌خورد است»، نه پاسخ‌های خفیف و دیرهنگام. اگر او دیوانه است، ما نیز غیوریم. اینک زمانۀ غیرت و تعصّب و حماسه و حرارت است؛ باید برآشفت و شورید و خروشید. باید با صهیونیست‌کُشی، جوی خون به راه انداخت و غاصبان را از قلب عالَم اسلامی راند و بیت‌المقدس را با جنگ مقدس، رها ساخت. [دوّم]. سیّد مقاومت، ناموس مقاومت بود. او ذخیره‌ای بود در قامت یک اسطوره. مقاومت در وجودش، متجلّی و عیان بود. عصارۀ مبارزه بود و ایستاده در خط مقدّم نبرد با صهیونیسم. رژیم صهیونیستی، یک اسطورۀ تاریخی را از ما گرفت و زخمی عمیق بر جان‌مان نشاند. شهادت او، پایان مقاومت نیست، اما به‌قطع، درنوردیدن بزرگ‌ترین خط قرمزِ مقاومت است. صهیونیست‌ها، بزرگ‌ترین کاری که در توان داشتند را به انجام رساندند و زین‌پس، هیچ اتفاقی ما را به این شدّت، محزون و غضبناک نخواهد کرد. این نقطۀ اوج خصومتِ صهیونیست‌ها بود و اینک، هنگامۀ واکنش ما فرا رسیده است. با صهیونیست‌ها چه کنیم که تاوان خونِ سیّد مقاومت باشد؟! [سوّم]. لیبرال‌های داخلی برای این‌که زمینۀ اجتماعی را برای بی‌واکنشی ایران فراهم کنند، تعبیر «تلۀ جنگ» را تدارک دیده‌اند و به جامعه القا می‌کنند که تغافل و سکوت، بهتر از غلتیدن در معرکۀ جنگ است. اینان بیش از آن‌که با مردم سخن بگویند، گرای تهاجمِ بیشتر به دشمن می‌دهند که پیشتر بیاید و از احتمال واکنشِ متقابل، خیالش آسوده باشد. این امر، خیانت آشکار و مساعدت به دشمن است. هیچ‌گاه هراس و خوف ما از جنگ، پایان‌بخش زنجیرۀ رویدادها نیست، بلکه به طرف مقابل، جسارت و شجاعتِ تعدّی می‌بخشد و او را ترغیب می‌کند که بر حلقه‌های زنجیرۀ پیشروی‌اش بیفزاید. هراس ما از جنگ، طرف مقابل را از جنگ، منصرف نمی‌کند. تاریخ پساانقلاب نشان می‌دهد که دوره‌های حاکمیّت میانه‌روها، با فزونی فشارها و تحمیل‌ها و تعدّی‌ها همراه است؛ آنان که گفتگو و مذاکره با عالَم تجدّد را اصل می‌انگارند و می‌خواهند سایۀ جنگ را از سرِ ایران بردارند، بر حرص و ولع جنگ در طرف مقابل می‌افزایند و او را جسورتر و بی‌پرواتر می‌کنند. «خط سازش»، جاده‌صاف‌کنِ پیشروی دشمن است؛ چون از درماندگی و عجز و انفعال و خوف ما حکایت می‌کند. و «خط مقاومت»، رعب و وحشت در دل دشمن می‌افکند و او را متوقف می‌سازد. آنان که ایدئولوژی مقاومت را به معنی نابودی ایران تفسیر می‌کردند و مردم را از آن پرهیز می‌دادند، امروز به نتایج سازش بنگرند. [چهارم]. ما از «جنگ» نمی‌هراسیم؛ ما هیچ‌گاه در برابر اسرائیل، پرچم سفید در دست نخواهیم گرفت و به چیزی کمتر از «نابودی اسرائیل»، رضایت نخواهیم داد. حتی اگر اسرائیل به سراغ ما نیایید، ما به سراغ او خواهیم رفت و جانش را خواهیم ستاند. ما بازسازیِ عظمت و عزّت امّت اسلامی را در سایۀ جنگ می‌جوییم و می‌دانیم که هیچ طرح استعماری‌ای – و از جمله اسرائیل – بدون جنگ، برچیده نخواهد شد. جنگ، آغازگاه تمدّن اسلامی است؛ معادلات کنونی، جز با مواجهه‌ای که رنگ خون دارند، برچیده نخواهند شد. این شهادت است که افق تاریخیِ جدید را خواهد گشود و شهادت، فرع بر جنگ است. اهل شرف و ایمان و تعهد، در ستایش جنگِ برای خدا گفته‌اند؛ و فراتر از همه، علی - علیه‌السلام - در نهج‌البلاغه. ما امتدادِ هویّتیِ شهدای دفاع مقدس هستیم و طالب پیوستن به آنها. ما رسم شهادت را به تاریخ نسپرده‌ایم و دل به دنیا نبسته‌ایم. ما وعدۀ خمینیِ کبیر را باور داریم که در پسِ این نبرد عظیم، فردای قدسیِ تاریخ از راه خواهد رسید. ما آمادۀ اعزام هستیم؛ ما اصحاب جنگ برای خدا هستیم. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻پرچم‌های فرهنگیِ برافراشتۀ دشمن -۲ فضای مجازیِ غربی 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. پرچم فرهنگیِ دیگرِ دشمن که در داخل برافراشته شده، «فضای مجازیِ غربی» است که تا مغز استخوانِ ما نفوذ کرده و همۀ مناسبات فردی و اجتماعی ما را در اختیار و سیطرۀ خویش گرفته است. در کارگزاران نظام، همواره ادّعا کرده‌اند که باید این فضا، قانونمند باشد، اما در عمل، همچنان شاهد ولنگاری و هرج‌ومرجِ ارتباطی هستیم. کارگزاران نظام به‌جای این‌که در پی مدیریّت و مهار این فضای مؤثّر باشند، در رهاسازی آن و اصرار بر رفع نیمچه‌فیلترینگی که اکنون وجود دارد، گوی سبقت را از یکدیگر ربوده‌اند. صدای تحرّک و اقدامی از شورای عالی فضای مجازی نیز شنیده نمی‌شود و این شورا در وادادگی و خمودگی به سر می‌برد و شبکه‌های اجتماعیِ غربی نیز در سایۀ این انفعال و سردی و بی‌اهتمامی، در حال بلعیدن هویّت فرهنگیِ جامعۀ ایران هستند. تلخ‌تر این‌که از جمله مضمون‌های تبلیغیِ رئیس‌جمهور کنونی، رفع فیلترینگ بود و اینک دولتش در پی اجرای چنین کاری است. البته در این باره، تفاوتی میان اصول‌گرا و اصلاح‌طلب نیست؛ هر دو، چون تمنّای تداوم قدرت دارند، ذائقۀ اجتماعیِ ساخته‌شده را مبنا قرار می‌دهند و نه مصالح عالیِ معنوی و هویّتی را. در محاسبات و معادلات این دو جریان سیاسی، حقایق هویّتی و فرهنگی رنگ باخته‌اند و منفعت و قدرت، حرف اوّل را می‌زند. [دوّم]. در تمام «فتنه‌ها» و «آشوب‌ها» و «اغتشاش‌ها»ی دهۀ اخیر، همواره جمهوری اسلامی از سوی شبکه‌های اجتماعیِ غربی، ضربه‌ها و لطمه‌های اساسی خورده و بدنۀ اجتماعی‌اش، تضعیف شده است، اما کارگزاران آن، همچنان سودای گشایش و رهاسازی دارند؛ با این استدلال که اینک دیگر در موقعیّت چالش و بحران سیاسی نیستیم. روشن است که چندی بعد از رهاسازی، دوباره و چندباره، از همان سوراخ گزیده خواهیم شد و آتش تنش و بحران، از همان «سرزمینِ رهاشده»، برخواهد خواست، اما متأسّفانه سطح فهم و تحلیلِ برخی از کارگزاران نظام، آنچنان نازل و سیاست‌زده و روزمرّه است که گمان می‌کنند به صرف آرام‌شدن موقعیّت، باید شبکه‌های اجتماعیِ غربی را رها کرد. این موقعیّت، موقتی است و چندی بعد، باز هم آتش کج‌روایت‌ها به جان جامعۀ ایران خواهد افتاد و بحران سیاسی خواهد آفرید. جمهوری اسلامی در این «چرخۀ باطل»، گرفتار شده و تنها راهی که از سوی کارگزارانش اعلام می‌شود، رفع فیلترینگ است. فارغ از جنبۀ اغتشاشی و شورشی، بخش اصلیِ کار دشمن عبارت است از استحالۀ فرهنگی و مسخ هویّتی. این امر، اغلب پنهان هست، هرچند خود را در ماجرای کشف حجاب و برهنگی، نمایان کرد و نشان داد در طول دهۀ نود، شبکه‌های اجتماعیِ غربی با ذهنیّت جامعۀ ایران چه کردند و چه تغییراتی را پدید آوردند. بخش عمدۀ تغییر، «اغتشاش هویّتی» است و روزانه جریان دارد؛ درحالی‌که کارگزاران نظام، تنها نگران «اغتشاش خیابانی» هستند و به محض برطرف‌شدن آن، از گشایش فضای مجازیِ غربی دفاع می‌کنند. [سوّم]. بعید نیست که اگر این‌بار، آتش‌زیرخاکستر سربرآورد و بخش‌هایی از جامعه، تحریک و تهییج شدند، دیگر روح‌الله و آرمانی در میان نباشند که بر سرِ جان خویش در خیابان، قمار عاشقانه کنند. نوعی سرخوردگی و دلسردی در انقلابی‌های اصیل و غیررسمی پدید آمده که به‌آسانی، علاج نخواهد شد؛ هرچند نشانه‌ای بر این‌که کارگزاران نظام، متنبّه شده و در پی علاج هستند نیز دیده نمی‌شود. جبهه و جریان اصیلِ انقلاب، با کارگزاران نظام، اتمام حجّت کرده و تهدیدهای مهلکِ فضای مجازیِ غربی را بازگفته است. مسئولیّت و هزینۀ آنچه که در آینده رخ خواهد داد، بر عهدۀ مدیران حاکمیّت است و اینان باید در صورت هرگونه تنش و تلاطم، خودشان در برابر موجِ اجتماعیِ فریب‌خورده و برانگیخته‌شده، بایستند. کارگزاران نظام نباید به گونه‌ای رفتار کنند که نیروهای مؤمن و انقلابی، حس بیگانگی و تضاد با آنها بیابند و بپندارند که دیگر، نماینده‌ای در حاکمیّت ندارند. در تعلیق نهادن آرمان‌های فرهنگیِ انقلاب و ملاحظۀ جریان اجتماعیِ تجدّد را کردن و در برابر سیر فساد و پرده‌دری و هتاکی اجتماعی، طریق خاموشی و انفعال و وعده‌پراکنی را در پی گرفتن، راه به جایی نخواهد برد و شکاف و گسست را بیشتر خواهد کرد. از یک سو، جریان انقلابی به درون جهانِ آرمانی خویش فرو خواهد رفت و از جامعه و حاکمیّت، فاصله خواهد گرفت، و از سوی دیگر، جریان متجدّد به دلیل اهمال‌ها و سستی‌های حاکمیّتی، جسارت بیشتری برای بیان خویشتنِ فرهنگی‌اش خواهد یافت؛ چنان‌که امروز در خیابان‌های اصلیِ پایتخت جمهوری اسلامی، صحنه‌هایی از ولنگاری و اباحه‌گری و کشف حجاب و برهنگی را مشاهده می‌کنیم که در خواب و خیال نیز تصوّر نمی‌کردیم به چنین درّه‌ای پرتاب بشویم. کارگزاران نظام، فرهنگ اسلامی و انقلابی را به شبکه‌های اجتماعیِ غربی باختند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🗒 این روزها، از سوی بسیاری از مخاطبان و دوستان، با پرسش «چه باید کرد؟!» مواجه می‌شوم. به‌نظرم باید تأمل کنیم که چه نکردیم که چنین شد. آری، باید از ورطه‌ی محافظه‌کاری و انفعال و هراس و سکوت درآمد و به وادی انقلابی‌گری و کنش و جسارت و فریاد پا گذاشت؛ همچون ابوذر و عمار و میثم‌تمار. بگذار اصحاب عافیت و تساهل و منفعت، ما را تندرو و افراطی بخوانند؛ این روزها، به سکوت و‌ سازش، پاداش می‌دهند و التقاط و انحراف را می‌ستایند. باکی نیست؛ به خط مقدم نبرد آمده‌ایم تا بازنگردیم ... آری، از سکوت ما سوءاستفاده می‌کنند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻حجاب و قدرت سیاسی -۳ اصلاح‌طلبیِ لیبرال و تساهل‌وتسامح 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. در دورۀ سازندگی، سیاست‌های اقتصادی بیش از هر چیز، موجبات گذار از فرهنگ اسلامی و انقلابی را فراهم کرد و در عرصۀ غیررسمی نیز، لیبرال‌ها در محافل روشنفکری و دانشگاهی، جهت‌گیری جدیدِ فرهنگی را صورت‌بندی کردند، اما در دولت اصلاحات، بازاندیشی فرهنگی از درون دولت آغاز شد و خودِ دولت، روند استحالۀ هویّتی را در پیش گرفت. نیروهای فکری و سیاسی‌ای که در دورۀ سازندگی، بیشتر در بیرون از قدرت سیاسی بودند و اندیشه‌ورزی و فکر‌پردازی می‌کردند، اینک به ساخت قدرت دست یافته بودند و می‌توانستند به طور مستقیم، لیبرالیسم فرهنگی را محقّق کنند. دولت اصلاحات، زیربنای روشنفکری داشت؛ روشنفکریِ شبه‌دینی که دل در گرو تجدّد داشت و می‌خواست از طریق توسعۀ سیاسی، طرح دموکراسی‌سازی را در ایران اجرا کند. یکی از شاخه‌های اصلیِ طرح دموکراسی‌سازی، فرهنگ بود. براین‌اساس، اندیشۀ «تساهل‌وتسامح» به‌عنوان کلیدواژۀ این دولت شایع گشت. این تعبیر، ترجمۀ اصطلاح تلرانس است که بی‌تفاوتی و رواداری در برابر عقاید و رفتارهایی که از نظر دیگران، ناصواب پنداشته می‌شوند را دربرمی‌گیرد. نیروهای فکریِ اصلاحات، تلاش می‌کردند که تساهل‌وتسامح را با مدارای اسلامی، تطابق بدهند، اما حقیقت این است که تساهل‌وتسامح، ریشه در «نسبی‌اندیشیِ ارزشی» داشت؛ چنان‌که به طور کلّی، ارزش‌ها را واقعی نمی‌انگارد و به همین سبب، اغماض در مقابل ارزش‌های دیگران را تجویز می‌کند. [دوّم]. سیاست‌های لیبرالیستی در حوزۀ فرهنگ، با شتاب فراوان آغاز شد و بیش از هر چیز، در قالب روزنامه‌هایی که بعدها، روزنامه‌های زنجیره‌ای خوانده شدند، بروز یافت. در این مطبوعات، همۀ ارزش‌های اسلامی و انقلابی به گونه‌ای موذیانه و نامعرفتی، به چالش کشیده می‌شدند و روزانه، موجی از شبهه و اشکال و تردید دربارۀ آنها رواج داده می‌شد. در دانشگاه و سینما نیز همین وضع جاری بود. جریان روشنفکری، احساس می‌کرد که اکنون به واسطۀ بدنۀ اجتماعیِ خویش، می‌تواند نظام سیاسی را وادار به عقب‌نشینی فرهنگی کند و همۀ گذشتۀ هویّتی انقلاب را تغییر بدهد. ازاین‌رو، شفاف و بی‌پروا، حمله‌ها و اصطکاک‌ها و تضادها را در پی گرفت و بی‌تعارف، لیبرالیسم و بازتفسیر اسلام و انقلاب بر مبنای لیبرالیسم را در دستورکار خویش قرار داد. بذرهای این سیاست، در دورۀ سازندگی کاشته شده بودند و محمد خاتمی به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت سازندگی - که تا سال هفتاد و یک در قدرت بود - همین سیاست را اجرایی می‌‎کرد، اما اینک جریان روشنفکریِ سکولار به واسطۀ ارجاع به انتخابات، خود را صاحب حق می‌شمرد و ساختارشکنی‌های گسترده‌اش را بخشی از مطالبات مردم معرفی می‌کرد. این‌که آیت‌الله خامنه‌ای از «واگرایی‌های دهۀ هفتاد» سخن می‌گویند، از جمله همین سیاست‌ها را نیز شامل می‌شود؛ سیاستی که بر مفاهیمی همچون «نفی خشونت»، «تساهل‌وتسامح»، «مدارا»، «تکثرگرایی»، «تحمل مخالف»، «زنده باد مخالف من»، «ایران برای همۀ ایرانیان»، «تعدّد قرائت‌‌ها از دین» و ... تکیه داشت. در واقع، سه ضلع در کنار یکدیگر نشستند و انقلاب را در تنگنا قرار دادند: یکی «لیبرالیسم اقتصادی» در دورۀ دولت سازندگی که اشرافیّت و تکنوکراتیسم و دنیاطلبی و ثروت‌های بادآورده و مادّی‌اندیشی را پدید آورد؛ دیگری «لیبرالیسم معرفتی» که در حلقۀ کیان دنبال می‌شد و می‌کوشید معرفت دینی را متزلزل و سیّال نشان بدهد و روایت پروتستانی از اسلام را شایع گرداند و قطعیّت و مقاومت و مبارزه و خلوص و ایمان و علم دینی و ... را بزداید؛ و در نهایت، «لیبرالیسم سیاسی» که در دولت اصلاحات، جامۀ توسعۀ سیاسی به تن کرد و دموکراسی سکولار را بر اسلام سیاسی ترجیح داد. [سوّم]. روشن است که ترکیب یادشده که در قالب رسانه‌های غیررسمی و سیاست‌های رسمی دنبال می‌شد، تغییرات گسترده‌ای را در فرهنگ عمومی پدید خواهد آورد و چنین نیز شد. در این مدّت، طرح استحاله از تحوّل اندیشه‌ای آغاز شد و دانشگاه به عنوان مبدأ انتخاب گردید و نیروهای پیشران روشنفکری، حلقه‌ها و مباحث خود را بسط دادند و بخش‌هایی از جامعه را به تصرّف خود درآوردند. به‌این‌ترتیب، سبک زندگیِ اسلامی و انقلابی، ضربه‌های سهمگین خورد و جامعه دچار گسست و شکاف درونی شد. از جمله دربارۀ حجاب، شیب گریز از الگوهای ارزشی، ناگهان تند شد و افزون بر حجاب، مناسبات و ارتباطات نامشروع نیز جلوه‌های بسیار بیشتری یافت. در واقع، این احساس و درک به جامعه القا شد که دورۀ انقلابی‌گری به سر آمده و اکنون اصلاح در دستورکار قرار گرفته و اصلاح نیز به این معنی است که چون در گذشته، تنگ‌نظری فرهنگی صورت گرفته و سلایق به عنوان ارزش‌ها بر جامعه تحمیل شده‌اند، باید اکنون، گشاده‌دستی کرد و فضای اجتماعیِ باز پدید آورد و تکثّر را به رسمیّت شناخت. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻مغالطات رئیس‌جمهور 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. رئیس‌جمهور در نشست خبریِ دیروز و در واکنش به انتصاب‌های ناروا، چند شبه‌استدلال مطرح کرد. نخست این‌که ایشان فتنه را «نسبی‌سازی» کرد و به «نگاه‌ها» ارجاع داد؛ یعنی برخی که از فتنه سخن می‌گویند، راوی نگاه خودشان هستند، نه این‌که عمل طرفِ مقابل در ذات خویش، فتنه باشد. نزاع و اختلافی رخ داده و هر یک از دو طرف، نسبتی به طرف مقابل می‌دهد و این‌گونه نیست که مسألۀ «حق» و «باطل» در میان باشد و یکی «ظالم» باشد و دیگری «مظلوم». هر دو سوی ماجرا، از خطا و صواب، نصیب برده‌اند و حقِ محض نیستند و نمی‌توان جانب یکی را گرفت. اما اگر ایشان معتقد به نظریۀ ولایت فقیه است و می‌داند که تعبیر «فتنه» را شخصِ رهبر انقلاب مطرح کردند و عاملان اصلی را «فتنه‌گر» نامیدند، چرا چنین قضاوت رسوا و تحریف‌آلودی ارائه می‌دهد؟! در مسأله‌های اختلافی، باید به چه کسی جز ولی‌ّفقیه ارجاع داد و تسلیم نظرش شد؟! در اینجا، ولیّ‌فقیه با صراحت تمام، یک طرف را نفی و انکار کرده و خودش در موقعیّت حد وسط، قرار نگرفته است. آن‌همه توصیه و حسّاسیّت رهبر انقلاب، با چه واکنش‌هایی از سوی فتنه‌گران مواجه گردید؟! در یک سوی این نزاع، رهبر انقلاب قرار گرفته‌اند و ایشان برای دفاع از جمهوریّت نظام، پا به معرکه نهادند و در برابر فتنه، آشکارا و بارها موضع‌گیریِ منفی کردند. اکنون چه شده که رئیس‌جمهور، در میانه می‌نشیند و به سایۀ نسبیّت پناه می‌برد و برای قدرت، به حقیقت جفا می‌کند؟! از این گذشته، مگر مسألۀ جریان فتنه، ادّعای «وقوع تقلّب در انتخابات» نبود و مگر از عهدۀ اثبات ادّعای خود برآمدند؟! پس واقعیّت و عینیت نیز نشان می‌دهد آنچه که رخ داده، به‌حتم فتنه بوده است. فتنه، «از نظر ما»، فتنه نیست؛ بلکه «به‌واقع» فتنه بود و نباید با پناه‌بردن به نسبیّت و سیّالیّت، حقیقت را پایمال کرد. به‌نظرم کسی‌که دربارۀ فتنه، چنین قضاوتی دارد، بهره‌ای از عدالت سیاسی ندارد. [دوّم]. دیگر این‌که ایشان در ادامه می‌افزاید هر کسی «عیوب» و «خطاها»یی دارد و برای تحقّق وفاق، باید از گذشته گذشت و بر ضعف‌ها، چشم‌پوشی کرد. این سخن نیز با نظر صریح رهبر انقلاب، تعارض دارد؛ چراکه ایشان هم اقدام فتنه‌گران را «خطای نابخشودنی» دانستند و هم آنها را «خط قرمزِ نظام» برشمردند و از نزدیکی و مؤانست به آنها پرهیز دادند. آیا رهبر انقلاب در برابر عیوب و خطاهای عادی، چنین موضع سرسختانه‌ای دارند؟! آیا جای مدارا و نرمش وجود دارد اما ایشان چنین نمی‌کنند و اینان را در دایرۀ حاکمیّت نمی‌پذیرند؟! حصر، ظلم نظام به فتنه‌گران است، یا کمترین مجازاتی است که برای آنها در نظر گرفته شده است؟! آنچه که در فتنه رخ داد، ضعف بخشودنی و عادی بود، یا آنچنان ناجوانمردانه و خائنانه بود که رهبر انقلاب از چنین افرادی به عنوان «افراد نامطمئن» یاد کردند؟! آن‌همه صدمات ملّی و ضربه‌های حیثیّتی و شکاف‌های اجتماعی و لطمات اقتصادی و ... که هنوز هم علاج نشدند، حاصل ضعف‌های عادی بودند، یا خیانت و خباثت فتنه‌گرانی چون هاشمی‌ و خاتمی و موسوی و کروبی. باور کنیم که ذهنیّت رئیس‌جمهور، این اندازه بسیط و ابتدایی و ساده‌ساز است؟! [سوّم]. رئیس‌جمهور به عنوان یک شبه‌استدلال دیگر می‌گوید اگر اینان را به کار نگیریم، دیگر «وفاق»، معنایی نخواهد داشت. عجبا! اوّلاً، مگر معنی وفاق، «دلجویی از اصحاب فتنه» است؟! «وفاق ملّی» یعنی «وفاق با فتنه‌گران»؟! این وفاق، با نام این‌که «ملّی» است، فروخته شده، اما در عمل، معنی‌اش عبارت است از در آغوش کشیدن نیروهای فتنه. چرا باید وفاق ملّی را مشروط به «اصحاب فتنه» کرد و آنها را مساوی با مفهوم «ملّی» انگاشت؟! ثانیاً، ترجمۀ وفاق ملّی، «گماردن افراد بر کرسی‌های قدرت» است؟! یعنی همین که قدرت را میان افراد، توزیع و تقسیم کردیم، وفاق حاصل شده است؟! این امر، «سهمیه‌بندیِ قدرت سیاسی» نام دارد و نه وفاق ملّی. وفاق، از اتّحاد باطنی و همسانی فکری برمی‌خیزد و نه از تکه‌تکه‌کردن قدرت سیاسی و سپردن هر تکه به کسی. عمل‌گرایان برای این‌که مانع و مزاحمی در مسیر قدرت‌شان نباشد، چنین شگردی را در پیش می‌گیرند تا همگان را در سپهر خویش، هضم و مستحیل سازند؛ هر چند در این میان، اصالت‌های فکری نادیده گرفته شوند. هنگامی‌که طرّاحان پشت‌صحنۀ این دولت، از جملۀ عوامانۀ «با هم دعوا نکنیم»، تعبیر «وفاق ملّی» را بیرون می‌کِشند و به‌عنوان گفتمان، به خوردِ جامعه و رسانه و حاکمیّت می‌دهند، روشن است که نباید توقع معقولیّت و حکیمانه‌گی داشت. در این دولت، بازار سطحی‌اندیشی و ساده‌سازی و منطق‌گریزی و محاسبات کوچه‌بازاری، بیش از اینها گرم خواهد شد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻حجاب و قدرت سیاسی -۲ مفاهیم فرهنگیِ دولت‌ها: اعتدال 🖊مهدی جمشیدی ۱. باید مسألۀ حجاب را به قدرت سیاسی ارجاع داد و مراد از قدرت سیاسی، دولت‌هایی هستند که در دهه‌های گذشته، سیاست‌های فرهنگیِ خود را به اجرا نهادند. چه از لحاظ ایجابی و چه از لحاظ سلبی، حجاب از سوی این دولت‌ها، ضربه‌های جبران‌ناپذیر خورده و وضع امروز، حاصل اهمال‌ها و انحراف‌های دیروز است. در هر دولتی، مفهومی مطرح شد و در سایۀ آن مفهوم، مسألۀ حجاب نیز صورت‌بندی شد. ازاین‌رو، باید به گذشتۀ دولتی و مفاهیمی که هر یک در عرصۀ عمومی مطرح کردند رجوع کرد و ریشه‌ها و سرچشمه‌های چالش را شناسایی نمود. در دولت سازندگی، هاشمی‌رفسنجانی از آغاز، مفهوم «اعتدال» را بیان کرد و بر روی آن اصرار ورزید. مقصود او از اعتدال، موقعیّتی در میانۀ دو جریان سیاسیِ آن روز بود. او می‌خواست از طریق تلفیق و ترکیب، سیاستِ خاصِ خویش را صورت‌بندی کند و این منطق را در همۀ زمینه‌های حکمرانی به کار گرفت. افزون بر این‌که فرهنگ برای او، هیچ منزلتی نداشت و اقتصاد و توسعۀ اقتصادی، همۀ ذهن او را به تسخیر درآورده بود، روحیۀ «عمل‌گراییِ» دیرینه‌اش سبب شده بود که ارزش‌ها در منطق او، صوری و بی‌خاصیّت و تزیینی باشند. او به‌راستی، یک روحانی عمل‌گرا بود که اصول و قواعد مشخصی نداشت. وی به‌شدّت، «اقتضایی» و «موقعیّتی» می‌اندیشید و رفتار می‌کرد و دربارۀ فرهنگ و از جمله حجاب نیز، می‌کوشید در میانه بنشیند و از خود، چهره‌ای که در ذیل گفتمان تهاجم فرهنگی قرار می‌گیرد، نسازد. ۲. اسلام‌شناسیِ هاشمی‌رفسنجانی، لغزنده و سیّال بود و وضع کنونی و شرایط حاکم، روایت وی را از اسلام تعیین می‌کردند. او همه‌چیز را به «شرایط» و «موقعیّت»، ارجاع می‌داد و اسلام را در چهارچوب پسند اجتماعی، تفسیر می‌کرد. روشن بود که برای وی، «قدرت» یک بنیان تعیین‌کننده است و هیچ امری نباید به گونه‌ای تعریف شود که تداوم قدرت را با دشواری روبرو سازد. باید با شرایط ساخت و ارزش‌ها را متناسب با آنها خوانش کرد؛ اگر روزی جامعه، مایل به ارزش‌ها بود و آنها را طلبید، باید همراهی کرد، و اگر روزی نیز، بخش‌های مهمی از جامعه، تجدّد را بر تدیّن ترجیح ‌دادند، نباید اصرار و حسّاسیّت ورزید، بلکه باید تفسیری از ارزش‌ها ارائه کرد که با گرایش جامعه، سازگار باشد. مقصود وی از اعتدال نیز در حقیقت، همین عمل‌گراییِ موقعیّت‌زده بود که ارزش‌ها را برای تداوم قدرت، می‌فرسود و به حاشیه می‌راند. او بر اساس «میل» و «ارادۀ» خویش، برای همه‌چیز، دو حد افراط و تفریط تعیین می‌کرد و آن‌گاه میان این دو حد، یک نقطۀ میانی در نظر می‌گرفت و خود را ساکن این نقطه معرفی می‌کرد. به‌این‌ترتیب، هر دو جریان مقابل خویش را ملامت و نفی می‌کرد و خود را مدار و محور عقلانیّت وانمود می‌کرد. این در حالی بود که «حد وسط»‌های او، دلخواهانه و سلیقه‌ای بودند و پیوستاری که او تعریف کرده بود، بین‌الاذهانی نبود. او پس از استقرار اصلاح‌طلبان، بسیار بیشتر از گذشته دریافت که باید در ارزش‌های اسلامی و انقلابی، تجدیدنظر کند تا بتواند بدنۀ اجتماعی به دست آورد و به قدرت خویش، استمرار ببخشد. اگر آنچه وی می‌خواست در حوزۀ فرهنگ رخ می‌داد، نتیجۀ مستقیم آن، رقم‌خوردن ترمیدور فرهنگی بود. ۳. شانزده سال پس از دولت سازندگی، حسن روحانی که مطیع و تابع هاشمی‌رفسنجانی بود و به سبب ماهیّت تکنوکراتیکش، جزو اصحاب اصلی هاشمی‌رفسنجانی به شمار می‌آمد، قدرت را به دست گرفت و همان اندیشۀ هاشمی‌رفسنجانی را تکرار کرد؛ او از «اعتدال» سخن گفت و برای مسأله‌ها، دو حد افراط و تفریط ساخت و نقطۀ بینابینی را معقول و موجّه جلوه داد. در نظر او نیز، فرهنگ امر حاشیه‌ای و فرعی بود که باید به خدمتِ قدرت سیاسی گمارده شود و از آن در راستای تثبیت قدرت، استفاده شود. او چونان هاشمی‌رفسنجانی، هرگز شخصیّتی فرهنگی نبود و تنها درکی که از فرهنگ داشت، این بود که باید از امیال تجدّدی در جامعه، اهرمی برای فشار سیاسی بسازد و قدرت خود را محکم گرداند. تکنوکرات‌ها در طول شانزده سال حاکمیّت خویش، هرچه توانستند در جهت مقتضیات عالَم تجدّد پیش رفتند و جامعه را از لحاظ هویّتی، به آن وابسته و شیفته کردند. بااین‌حال، اعتدال، هرگز به یک «نظریه» تبدیل نشد و راه به عرصۀ معرفت نبرد، جز این‌که بهانه و توجیهی برای ولنگاری بیشتر در سیاست فرهنگی را فراهم کرد و جامعه را به آغوش تجدّد فرهنگی افکند. گذشته از سیاست فرهنگیِ عمل‌گرایانه و شبه‌لیبرالی این دو دولت، اشرافی‌گری آنها و مفاسدی که در درون‌شان شکل گرفت، خسارت‌های فراوانی به فرهنگ وارد کرد و بدبینی‌ها و فاصله‌ها و گسست‌های متعدّدی آفرید. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🍃 با مردم و درمیان مردم 🔺 آیت‌الله خامنه‌ایِ نظام جمهوری اسلامی، همان حجت‌الاسلام خامنه‌ایِ طرح کلّیِ اندیشۀ اسلامی در قرآن است؛ با همان حوصلۀ گفتگویی و اهتمام تبیینی و منطق تبلیغی؛ ➕ او ولیّ‌فقیه است و نائب امام معصوم، امّا هرگز برای خویش، قداست نمی‌تراشد. می‌گوید نه‌فقط قابل‌مقایسه با حضرت امیر نیست، بلکه از قنبر، غلام آن حضرت نیز فروتر است. 🎙 #مهدی_جمشیدی 📖 برای مطالعه متن کامل کلیک کنید... #رهبری #عکس_نگاشت 🆔 @iictchannel
🔻حجاب و قدرت سیاسی -۱ عقب‌ماندگی تحلیلی در کارگزاران فرهنگی 🖊مهدی جمشیدی ۱. حجاب، یکی از عرصه‌های «باخت فرهنگی» است؛ این باخت، از سال‌های آغازین دهۀ هفتاد آغاز شد و به صورت تدریجی‌، تداوم یافت و پیش آمد و به وضع کنونی رسید. حجاب، یکی از زمینه‌های نمادینِ تهاجم فرهنگی بود تا از سپهر جامعه، ارزش‌‌زدایی شود و در پی آن نیز، مجموعه‌ای از «ساخت‌شکنی‌های فرهنگی» پدید آید. چنین نیز شد؛ رفته‌رفته، حجاب از معیارهای دهۀ شصت، فاصله گرفت و دهه‌به‌دهه، افت و افول یافت، اما این روند، به گونه‌ای مرحله‌به‌مرحله طراحی شده بود که در جامعه، چندان حس مقاومت و واکنش شکل نگیرد. هرچند تحرّکات اندکی نیز صورت می‌گرفت، اما از همان ابتدا، مشخص بود که این قبیل فعالیّت‌ها، نتیجه‌ای به دنبال نخواهد داشت و وضع پوشش، سیر انحطاطی را خواهد پیمود. بسیاری، به دیدۀ اهمّیّت و اولویّت به حجاب نگاه نمی‌کردند و اهتمام به آن را نشانۀ سطحی‌اندیشی و ظاهرنگری می‌پنداشتند، اما حقیقت این بود که حجاب، یک تکۀ نمادین از «سبک زندگی» است و خودبه‌خود، تکه‌های متناسب و همگون با خویش را تولید می‌کند. تغییر حجاب، به معنی تغییر در لایه‌های دیگر سبک زندگی است و این‌گونه نیست که اگر این لایه، استحاله و مسخ شود و لایه‌های دیگر، همچنان برقرار بمانند. سستی در حجاب، سستی را نمادهای دینیِ دیگر را به دنبال خواهد داشت؛ بلکه حتی سستی را عقاید و باورها را نیز به همراه خواهد داشت. در تجربۀ سیاستی و مدیریّتیِ گذشته، نه جنبۀ نمادین حجاب، فهم شود و نه همبستگی آن با لایه‌های دیگر سبک زندگی. ۲. سیر تدریجیِ ضعف حجاب نشان می‌دهد که این روند، در هیچ نقطه‌ای متوقف نخواهد ماند و همچنان پیشروی خواهد کرد. در گذشته، گمان می‌شد که وضعیّت کنونی، نهایت و غایت است و روند در همین نقطه، متوقف خواهد ماند، اما مشاهده کردیم که خطوط قرمز، یکی پس از دیگری، درنوردیده شدند و داستان «ضعف حجاب»، به «کشف حجاب» رسید. بعید می‌دانم کسی در میان کارگزارانِ فرهنگیِ نظام، می‌توانست باور کند که روزی خواهد رسید که کشف حجاب، به یک «جریان اجتماعیِ عیان» تبدیل می‌شود و قانون و مجریانش در برابر آن، این‌اندازه حقیر و منفعل خواهند شد. کارگزارانِ فرهنگیِ نظام، از عهدۀ آینده‌نگری برنیامدند و در مقام نگهداشت ارزش‌ها، رویکرد روندی و خطی نداشتند و در اکنون، منجمد شده بودند. کسی دربارۀ آینده، اندیشه نکرد و محاسبه ننمود که این روند، به مرحله‌های دیگری خواهد رسید. دست‌کم در دهۀ نود، دیگر مشخص شده بود که حجاب، یکی از مهم‌ترین و جدّی‌ترین نمادهای فرهنگی است که به طور خاص و منحصربه‌فرد، در دستورکار عالَم تجدّد قرار گرفته و به‌زودی، به معرکۀ نزاع و جدال تبدیل خواهد شد. در دهۀ نود، این مسیر و مدار، بسیار بیشتر از دهه‌های دیگر، برجسته و نمایان بود، اما هیچ فهم و حسّاسیّتی در این زمینه به چشم نخورد. عقب‌ماندگی تحلیلی و فهم ناچیزِ کارگزاران فرهنگیِ نظام، جامعه را هرچه بیشتر در این مرداب فرو برد و پنجره‌های گشایش و رهایی را به روی جامعه بست. طلب تغییر در آن روزها، بسیار آسان‌‎تر از اکنون بود؛ اکنون، گره‌ها کور شده‌اند و امکان‌ها، محدود. در اثر غفلت و انفعال و ندانم‌کاریِ حاکمیّتی، فرصت‌های بسیاری از دست رفتند. ۳. نه‌فقط حجاب، بلکه همۀ عرصه‌های فرهنگی در طول دهه‌های گذشته، دچار «ولنگاری» بوده‌اند؛ فرهنگ، تهی از تدبیر بود و به دست اتّفاق، واگذار شده بوده است. هیچ تفکّری در میان نبوده و کارگزاران فرهنگ، عدّه‌ای «دیوان‌سالارِ محافظه‌کار» بوده‌اند که طرح و تدبیری در دست نداشته‌اند و کلّیّات سیّال و بی‌خاصیّتی را به عنوان برنامۀ فرهنگی ارائه کرده‌اند. نه خودشان اهل نظر و معرفت و فهم فرهنگ بوده‌اند، و نه از آنان که بهره‌ای از عقل عملی در زمینۀ فرهنگ دارند، استفاده کرده‌اند. حلقه‌وار و بسته و اندک‌سالار به قدرت راه یافتند و با کمال نابخردی و نسنجیده‌کاری، زمام و عنان فرهنگ را در اختیار گرفتند، و حاصل، این شده که اکنون می‌بینیم. در دولت گذشته، هیچ خبری از «نظریۀ فرهنگی» در میان نبود و فرهنگ بر اساس اقتضاهای روزمرّه و ارادۀ دیوان‌سالارانه تدبیر می‌شد و براین‌اساس، تحوّلی نیز رقم نخورد و زمان تاریخی، سوخت و از دست رفت. دولت گذشته در زمینۀ فرهنگ، چهل‌تکه و بریده‌بریده و به‌شدّت، نامنسجم بود و در بیرون از آن نیز، عقول منفصّل برای ایجاد تحوّل فرهنگی فراخوانده نشده بودند. در این سه سال، خامی خویش را مزیّن به اندکی تجربه کردند و از تحوّل، تخیّل آفریدند. در دولت کنونی نیز، با وزیری در فرهنگ روبرو هستیم که قواره و قامت فرهنگی‌اش در تجربۀ سرد و تلخ گذشته‌اش، آشکار شده است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻به مناسبت سالگرد درگذشت جلال آل‌احمد: گفتگو درباره‌ی کتاب غرب‌زدگی (تندروها، تحول تمدنی می‌آفرینند) 🖇 ۱۸ شهریور، شبکه چهار، برنامه چاووش 🖇 برنامه در اینجا ببینید: https://telewebion.com/episode/0xed29f7c
🔻به مناسبت سالگرد درگذشت جلال آل‌احمد: گفتگو درباره‌ی کتاب غرب‌زدگی (تندروها، تحول تمدنی می‌آفرینند) 🖇 ۱۸ شهریور، شبکه چهار، برنامه چاووش 🖇 برنامه در اینجا ببینید: https://telewebion.com/episode/0xed29f7c
🔻به مناسبت سالگرد درگذشت جلال آل‌احمد: گفتگو درباره‌ی کتاب غرب‌زدگی (تندروها، تحول تمدنی می‌آفرینند) 🖇 ۱۸ شهریور، شبکه چهار، برنامه چاووش 🖇 برنامه در اینجا ببینید: https://telewebion.com/episode/0xed29f7c
🍃 همچون یک شهروند عادی 🔺او در هیچ انتخاباتی دخالت نکرده است و همچون یک شهروند عادی، یک رأی به صندوق انداخته و سپس نظاره‌گر کنشگریِ آزادانۀ مردم بوده است. 📨 او رأی مردم را محترم دانسته است و در منطق حکمرانی، دخالت مستقیم و جدّی داده است. ➕ حتّی آنگاه که گزینه‌های زاویه‌دار با او به قدرت رسیده‌اند، منطق مردم‌سالاری را کنار ننهاده و انتخابات را ابطال نکرده است. ◽️ او در برابر این گزینه‌ها، کارشکنی و سنگ‌اندازی نکرده و جهت‌گیری‌های شخصی‌اش را مبنای تعاملاتش قرار نداده است. همۀ تعاملات او بر اساس اخلاق و در چهارچوب قانون بوده است. 🎙 #مهدی_جمشیدی 📖 برای مطالعه متن کامل کلیک کنید... #رهبری #عکس_نگاشت 🆔 @iictchannel
🔻به مناسبت سالگرد درگذشت جلال آل‌احمد: گفتگو درباره‌ی کتاب غرب‌زدگی 🖇امشب، ۱۸ شهریور، ساعت ۲۲:۳۰ شبکه چهار، برنامه چاووش https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
◽️ رهبر انبساطی در زمانه ما ✍️ نوشتاری از #مهدی_جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛ 🔹 آیت‌الله خامنه‌ایِ نظام جمهوری اسلامی، همان حجت‌الاسلام خامنه‌ایِ طرح کلّیِ اندیشۀ اسلامی در قرآن است؛ با همان حوصلۀ گفتگویی و اهتمام تبیینی و منطق تبلیغی. پس از پنجاه سال، و با وجود صدرنشینی در قدرت سیاسی، حال‌وهوای او دگرگون نشده است. ➕ منطق او، تحکّم و فرمان و امر و تحمیل نیست، بلکه همراه‌سازی و استدلال‌پردازی و اقناع و مباحثه است. آن‌گاه که با دانشجویان دیدار می‌کند، به‌واقع می‌شنود و خود را در جایگاه مخاطب مستقیم می‌نشاند. به دانشجو حقّ می‌دهد که صریح بگوید و شفاف بخواهد و انتقاد کند؛ چه از او و چه از دفترش و چه از نهادهای منصوبش.... 🔍 ادامه را اینجا بخوانید👇 🌐 iict.ac.ir/rahbar #یادداشت #رهبری 🆔 @iictchannel
🔻آیت‌الله خامنه‌ای، مقصر است؟ 🖊مهدی جمشیدی ۱. روی سخن این یادداشت با آقای زیدآبادی نیست. ایشان به دلیل صداقت و بساطتی که دارد، بی‌احتیاطی کرده و نظر قلبی و ناگفته‌اش را بازگفته و تصریح کرده که فتنۀ سال هشتادوهشت را آیت‌الله خامنه‌ای به فتنه تبدیل کرد؛ وگرنه تودۀ مردم به دنبال یک اعتراضِ سیاسیِ ساده به نتیجۀ انتخابات بودند، و آیت‌الله خامنه‌ای را نیز نیروهای امنیتیِ فرصت‌طلب فریفتند و از کاه، کوه ساختند و یک مسألۀ عادی را به یک شکاف اجتماعی تبدیل کردند. این نظر، تفسیر جریان «اصلاحات» و «اعتدال» از فتنۀ سال هشتادوهشت است و خاص آقای زیدآبادی نیست، و اگر جز این بود، اندک موضعی در نقد و نفی فتنه می‌داشتند و از آنچه که کردند، عذر می‌خواستند. نه هاشمی‌رفسنجانی و نه خاتمی، هیچ‌یک عذر نخواستند؛ چه رسد به موسوی و کروبی. همگی معتقدند که در سال هشتادوهشت، درست عمل کردند و این آیت‌الله خامنه‌ای بود که با معترضان – و به تعبیر ما، فتنه‌گران و اغفال‌شدگان – مدارا نکرد. حتی کسی‌که هم‌اکنون بر جایگاه ریاست‌جمهوری نشسته نیز، هیچ سخنی در برابر فتنه نگفته و از مواضع دیگرش، روشن است که با فتنه، هم‌داستان است؛ چنان‌که با خاتمی، نشست‌وبرخاست دارد و او را می‌ستاید. سخنی که آقای زیدآبادی در اثر ساده‌دلی بر زبان جاری ساخته، حرف مکتومِ قطعیِ همۀ اینان است و چه‌بسا اگر در موقعیّتی، دوباره بتوانند بخشی از جامعه را برانگیخته کنند و نظام را در تنگنا قرار بدهند، تعارفی با آیت‌الله خامنه‌ای نخواهند داشت و دوباره بر ایشان خواهند شورید. رسم و قاعدۀ سیاستِ ماکیاولیستی همین است که با «صداقت» و «اخلاق»، بیگانه است و سودایی جز «قدرت» ندارد. ۲. حدود پانزه سال از فتنۀ سال هشتادوهشت گذشته است و اینک می‌شنویم که آیت‌الله خامنه‌ای، مقصر و متهم آن ماجرا بوده است. هنوز نسلی که فتنه را به چشم خویش دیده، در صحنه است و روایت مستقیم دارد. نگارندۀ این سطور در وقایع فتنه، حضور خیابانی داشت و از نزدیک، آنچه را که رخ داد، مشاهده کرد و شناختنش از آن، بی‌واسطه و عینی است. بااین‌حال، واقعیّت‌ها این‌چنین «جابجا» و «وارونه» می‌شود و شاکی، متهم معرفی می‌گردد. فتنه‌ای که به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، «دیرینه» و «پیچیده» و «مهلک» بود، در روایت لیبرال‌های شبه‌مذهبی، آن‌چنان وارونه می‌شود که به اعتراضِ سیاسیِ عادی، فروکاهیده می‌شود، درحالی‌که می‌دانیم انتخابات، فقط یک بهانۀ سیاسی برای «استحالۀ انقلاب» و «معارضه با شخص رهبر انقلاب» بود. آن معمّمی که دیروز، مارکسیست بود و بعدها لیبرال شد و در هستۀ سخت جریان اصلاحات قرار گرفت، تصریح کرد که باید آقای خامنه‌ای را از کرسی قدرت به زیر بکِشیم. مسألۀ اینان، «سبک حکمرانیِ آیت‌الله خامنه‌ای» بود و هست و خواهد بود؛ اینان نمی‌توانند تعهد و تقیّد آیت‌الله خامنه‌ای را نسبت به «ایدئولوژی انقلابی» تحمّل کنند و معتقد به چرخش از «انقلاب» به «نظام» هستند. تنها کسی‌که سرسختانه و تمام‌عیار در برابر دو جریان اصلاحات و اعتدال ایستاد و در برابر عادی‌سازی و استحاله‌گری‌شان مقاومت کرد، آیت‌الله خامنه‌ای بود. ازاین‌رو، تلاش داشتند که در فتنۀ سال هشتادوهشت، در لفافۀ اعتراض به نتیجۀ انتخابات، قدرت ایشان را تضعیف و زمینه را برای زوال ولایت‌فقیه یا شورایی‌سازی آن فراهم نمایند. مسأله، به‌هیچ‌رو فروتر و کمتر از این نبود. تدبیر آیت‌الله خامنه‌ای، موافق طبع و تمایل اینان نیست و از این جهت، در رنج و عذاب هستند و می‌خواهند سنگر ولایت‌فقیه را فتح کنند. به‌روشنی نیز می‌دانند تا هنگامی‌که آیت‌الله خامنه‌ای در قدرت است، دچار امتناع و فروبستگی خواهند بود و هیچ‌ چاره‌ای جز دراز کردنِ دست تصرّف و تعدّی به سوی نظم ولایی ندارند. ۳. همۀ شواهد حاکی از آن است که فتنه، از پیش ‌طراحی‌شده بود؛ ماه‌ها قبل، کمیتۀ صیانت از آراء راه‌اندازی شد و در سلامت انتخاباتی که هنوز برگزار نشده بود، تردیدافکنی گردید و در نهایت نیز نتوانستند در برابر قانون و محکمه، هیچ‌یک از ادعاهای خویش را اثبات کنند. انتخابات سال هشتادوهشت، درست بود و هیچ تقلبی در میان نبود؛ اصحاب فتنه نیز می‌دانستند، اما عامدانه و آگاهانه، به جانِ ذهنیّت تودۀ مردم افتادند و بدبینی آفریدند و تحریک و تهییج کردند تا به‌واسطۀ ابطال نتیجۀ انتخابات، آیت‌الله خامنه‌ای را وادار به عقب‌نشینی و انفعال کنند. اگر آیت‌الله خامنه‎ای، تسلیم طغیان اینان می‌شد، به یک رهبرِ تضعیف‌شده تبدیل می‌گردید که به‌راحتی در محاصرۀ بیشتر و تنگ‌تر نیروهای سیاسیِ سکولار قرار می‌گرفت و چندی بعد نیز باید قدرت را به آنها واگذار می‌کرد تا لیبرالیسم، جایگزین ایدئولوژی انقلابی بشود. حماقت و سفاهت موسوی به کنار، اما به‌راستی، چرا بقیۀ اصحاب فتنه با وجود اطلاع از ناممکن‌بودن تقلب در انتخابات، شوریدند و در جامعه، فتنه‌گری کردند؟! https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻پشت‌صحنۀ طرح وفاق ملّی 🖊مهدی جمشیدی ۱. روشن است که آقای پزشکیان با ذهنیّتِ تهی از خلاقیّت و طرح و تدبیر به میدان انتخابات وارد شد و گفتارهای انتخاباتی‌اش، عامه‌پسند و غیرعالمانه بودند؛ همچنان‌که اکنون نیز ایشان داشتۀ نظری و مفهومی ندارد و سخن نو و مبدعانه برای ایشان، در حد امر ممتنع است. چندی که گذشت، اصحاب اصلاحات به صحنه آمدند و کوشیدند از گوشه‌‌وکنار سخنان ایشان، یک معنا را برجسته سازند و متناسب با آن، مفهوم و اصطلاحی را از علوم انسانی برگیرند و آن را بر جایگاه نظریۀ دولت او بنشانند تا قدری از ابهام و خلاء و سرگردانی بکاهند. این اصطلاح، دولت وفاق ملّی بود. در واقع، این اصطلاح در متن مواجهات و کنشگری‌ها متوّلد شد و پیشینی و طراحی‌شده نبود و این خود نشان می‌دهد که تدبیر و تقدیر، به تصادف و اتّفاق وانهاده شده است. ۲. این نظر در نسبت با مفهومی شکل گرفته که پیش از این صورت‌بندی شده بود: یکسان‌سازی و خالص‌سازی و حاکمیّت یکدست. ادعای نیروهای سکولار این بود که نظام به سوی حذف و طرد و انکار رفته و دیگری‌های را از صحنۀ بازیِ سیاسی رانده و روند انتخابات نیز از رقابت، فاصله گرفته است. آنها با تکرار پُربسامد این تفسیر، توانستند ذهنیّت‌ها را وادار به تسلیم در برابر خویش کنند و حس انفعال به وجود بیاورند. واقعیّت سیاسی، این بود که نیروهای اعتدال و اصلاحات در متن بازیِ سیاسیِ مبتنی بر رقابت جدّی و انتخاب مردم، از قدرت سیاسی دور افتادند و نظر مردم به سوی جریان مقابل آنها معطوف شد، اما این تغییر وزن اجتماعی و چرخش مردم، به پای حاکمیّت نوشته شد و از آن به عنوان خالص‌سازی یاد شد. این یعنی شکست اجتماعی‌شان را به صورتی معنا کردند که در این میان، حاکمیّت دچار شرمندگی و انفعال شود؛ چنان‌که گویا حقی از آنها تضییع شده است. ۳. پشت مفهوم وفاق ملّی، این پیش‌فرض نهفته است که جامعۀ ایران، گرفتار پراکندگی و تضاد درونی شده و میان حاکمیّت و مردم نیز، فاصله و گسست رخ داده و این وضع به بحران رسیده و اینک باید برای علاج آن، دولت وفاق ملّی بنا کرد؛ به این معنی که باید همه را وارد بازی کرد و مطرودان و محذوفان را صاحب نقش نمود. براین‌اساس، چند شکاف اجتماعی در نظر گرفته شد: شکاف قومیّتی، شکاف سیاسی، شکاف مذهبی و شکاف جنسیّتی. در این طرح، این‌گونه تصویرسازی شد که این شکاف‌ها در جامعۀ ایران، بسیار فعّال و خطرناک شده‌اند و نظام در حال سقوط اجتماعی است و اگر زودتر دستی نجنباند، آشوب و عصیان دیگری از راه خواهد رسید. این در حالی بود که شکاف‌های یادشده، غیرفعّال بودند و جامعه، چنین حسی نداشت که این شکاف‌ها، آزاردهنده هستند، اما بازی روایت‌پردازیِ وارونه، کار خویش را کرد و ذهنیّت جامعه، دستخوش تغییر شد. به بیان دیگر، روایت توانست حس محرومیّت را در جامعه ایجاد کند و جامعه، حس واقعی و روزمرّۀ خویش را کنار بگذارد و تسلیم روایت‌های روشنفکرمآبانه و سکولار شود. نیروهای پیشرانِ داستانِ روایت، قادرند چنین تأثیری بر جامعه بگذارند و به این واسطه، بسیج اجتماعی ایجاد کنند. جامعه نیز طوطی‌وار و رعیّت‌مآب، تمکین می‌کند و تفکّر مستقل را به کناری می‌اندازد. سیاست، این‌چنین برده و بندۀ روایت شده و جامعه نیز در این حد، مغلوب و مسحور خواصی شده است که فن روایت را می‌دانند و دست تصرّف به سوی واقعیّت دراز می‌کنند. ۴. اتّفاقی که اکنون در عمل رخ داده است، به‌صحنه‌آوردن نیروهایی است که منتقد حاکمیّت بوده‌اند و مخالفت خویش را نیز از جمله در ماجرای اغتشاشات اخیر، نشان داده‌اند. وفاق ملّی، این‌گونه ترجمه شده است که باید دیگریِ حاکمیّت، میدان‌دار و مدّعی شود و به عرصۀ سیاستِ رسمی، پا بگذارد. در واقع، آنچه که رخ داده است، نه وفاق است و نه ملّی. وفاق نیست، چون نیروهای سیاسیِ زاویه‌دار، از جنس گفتمان انقلاب نیستند که وفاق با آنها معنا داشته باشد، بلکه اینان نیروهایی هستند متمایل به لیبرالیسمِ مذهبی که می‌خواهند در برابر نظریۀ نظام انقلابی بایستند و نظام را از انقلاب، تهی سازند. وفاق با اینان، به‌حتم عمل‌گرایانه و بی‌سرانجام است و نه فکری و هویّتی. مسأله، سفرۀ قدرت سیاسی است که باید اینان نیز بر سر آن بنشینند و از آن لقمه‌های چرب‌وشیرین برگیرند. همچنین این وفاق، ملّی نیز نیست؛ چون از واقعیّت‌های جامعه حکایت نمی‌کند و فقط منافع پاره‌ای از نیروهای سیاسیِ دگراندیش و مسأله‌دار را دربرمی‌گیرد. پس غرض، بازیابی یک لایۀ سیاسی در قدرت رسمی است؛ لایه‌ای که دیروز برای تحریک جامعه در برابر نظام، فتنه‌انگیزی کرد و امروز که طمع مقام و منزلت دارد، از وفاق سخن می‌گوید. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۷ از حذف سیاسی به حذف فیزیکی 🖊مهدی جمشیدی ۱۰. لاجوردی، چالش اصلی را در درونِ خودِ حاکمیّت تعریف می‌کند و معتقد است که نظام در حال ضربه‌خوردن از سوی کسانی است که نیروهای حاکمیّتی شمرده می‌شوند. دیگری‌های سال‌های آغازین انقلاب، به حاشیه رفته‌اند و اینک همان کسانی‌که «خودی» به شمار می‌آمدند، «غیرخودی» شده‌اند. آنچه که قرار بود به دست نیروهای معارض پدید آید، اینک به دست نیروهای سیاسیِ به‌ظاهر خودی، در حال انجام است. «چپ مذهبی»، همان لایۀ سیاسی است که به باور لاجوردی، اینک نقش معارض را ایفا می‌کند و در پی استحالۀ انقلاب است، اما آنچنان «نامحسوس» و «در لفافه» عمل می‌کند که همه، بی‌حس شده‌اند. چپ مذهبی که در آن دورۀ تاریخی، در قالب سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی صورت‌بندی شده بود، همان جریانی است که به درون قدرت سیاسی راه یافته، اما در جهت مخالف با غایات انقلاب حرکت می‌کند. لاجوردی در آن زمان، شواهد زیادی در اختیار نداشت و چه‌بسا چندان نمی‌توانست تحلیل خود را به دیگران ثبات کند، اما گذشت دهه‌ها و ظهورات ضدانقلابیِ چپ مذهبی، واقعیّت‌های مکتوم و مخفی را عیان کرد و پرده از چهرۀ چپ مذهبی فروافتاد. در این دهه‌ها، هر جا «جامعه» برانگیخته شده و دست به عصیان و آشوب زده، پای جریان چپ مذهبی در میان بوده است. جامعه به طور طبیعی، آرام و ملایم است و راه خویش را می‌رود، اما اینان از درون قدرت، تهییج و تحریک می‌کنند و جامعه را در برابر حاکمیّت می‌نشانند. حضور اینان در ساخت قدرت، یک بازی خطرناک و چالش‌برانگیز است که اگر به استحالۀ انقلاب نینجامد، دست‌کم باید گفت «اعتبار اجتماعیِ نظام» را تخریب می‌کند و در جامعه، شکاف‌ و بحران می‌آفریند. ۱۱. همچنان که در تحلیل لاجوردی آمده، مسألۀ اینان در «ریشه‌های فکری»‌شان است و نباید سطح منازعه را به سیاست محدود کند. واقعیّت این است که جریان اصلاحات نسبت به اصالت‌های انقلاب، دچار چرخش و زوایۀ جدّی است و به‌هیچ‌رو، صلاحیّت حضور در حاکمیّت را ندارد. اگر این انقلاب، یک عالَم فکری و هویّتیِ جدید پدید آورد که در برابر غرب قرار دارد، نباید از نیروهای در ساخت رسمیِ قدرت بهره گرفت که امتداد تفکّرِ تجدّدی به شمار می‌آیند و در نقطۀ مقابل تفکّر اصیلِ انقلابی قرار دارند. «التقاط»، تعبیری است که لاجوردی در مقام توصیف ماهیّت معرفتیِ اینان به کار می‌برد و به این واسطه نشان می‌دهد که چالش، چه اندازه مهلک و ویران‌گر است. نفوذ نیروهای التقاطی در درون قدرت سیاسی، انقلاب را دچار تلاطم‌ها و انحطاط‌های فکری و هویّتی می‌کند و این لطمه و صدمه، به جامعه نیز سرایّت می‌کند و جامعه نیز گرفتار دگردیسی و واگرایی می‌شود. در عمل نیز چنین شد و تحوّلات ایدئولوژیک اینان - که بر لیبرالیسمِ شبه‌مذهبی دلالت داشت - به بخش‌های مهمی از جامعه نیز راه یافت و چرخش‌ها و پیچش‌های اجتماعی آفرید. از طرف دیگر، حضور و فعالیّت مستمر این جریان در قدرت سیاسی، این تهدید را بازتولید و تکثیر کرد و در سیری فزاینده، انقلاب با چالش‌های هویّتی در عرصۀ اجتماعی روبرو شد. روشن است که تداوم حیات اینان در ساخت رسمی، به معنی قفل‌شدگیِ هرچه بیشتر انقلاب به دست خویش است و به‌تدریج، راه‌های گذار و ایجاد تحوّل انقلابی نیز تنگ‌تر و دشوارتر خواهند. این نتیجۀ گشاده‌دستی نهادهای نظارتی نسبت به کسانی است که حداقل‌های هویّتی را نیز برای حضور در حاکمیّت دینی دارا نیستند، اما به بهانۀ مشارکت حداکثری، وجهِ «دینی» - یا همان اسلامِ انقلابی - به فراموشی سپرده می‌شود و «مردم‌سالاری»، اصل و اساس انگاشته می‌شود. ۱۲. مطالعۀ تاریخ دهۀ شصت نشان می‌دهد که لاجوردی، از فهم بسیار متمایز و خاصی برخوردار بوده که توانسته این اندازه پیشتر از زمان، حقایق مکتوم را دریابد و ماهیّت نیروهای چپ مذهبی را دریابد. او به دلیل همین درک سیاسیِ و تشخیصِ معرفتیِ پیش‌دستانه، تنها ماند و از ساختار سیاسی، کنار زده شد. لاجوردی، به عنوان یک مغز متفکّر که توان تحلیلیِ بی‌نظیری داشت و در اثر تجربه‌های عینی و مستقیم، جزئیّات و دقایق نیروها و جریان‌های سیاسی را می‌شناخت، یک سرمایۀ انسانیِ منحصربه‌فرد بود که دو بار از قدرت سیاسی کنار گذاشته شد. نهادهای نظام نسبت به او، وفادار و قدردان نبودند و در نهایت، «منافقان انقلاب»، او را به کام «منافقان خَلق» سوق دادند تا تیرهای کینه‌های قدیمی، بدنِ درهم‌شکسته‌اش را بشکافد. کدام نظام سیاسی، کسی همچون لاجوردی را بر صدر نمی‌نشاند و او را به روسری‌فروشی در بازار تهران روانه می‌کند؟! بی او، بازار حضور منافقانِ انقلاب در دولت‌های التقاطی، پُررونق شد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻انقلابی‌هایی که استحاله شدند: تحجر ما، یا تجدد آنها؟! 🖊مهدی جمشیدی ۱. برخی می‌گویند نباید «برچسب» زد و مقصودشان این است که از جمله نباید تعبیر «لیبرال‌های مذهبی» را به کار برد. من تعبیر «لیبرال‌های مذهبی» را از استاد مطهری آموخته‌ام و می‌دانم که تحلیل جهان انسانی و اجتماعی، مبتنی بر «مفاهیم» است. ما با مفاهیم سخن می‌گوییم. این «مفاهیم» را نمی‌توان با تعبیرِ منفیِ «برچسب»، کنار زد. این مفاهیم - یا به بیان منتقدان، برچسب‌ها - اگر تطبیق بر مصداق دارند، خطا نیستند. نباید گفت مفهوم به کار نبرید، بلکه باید دلیل بر «انطباق مفهوم بر مصداق» طلبید. برخی به جای اینکه در مقام اثبات و ابطال «کیفیّت انطباق» باشند، بی‌درنگ تعبیر برچسب را به کار می‌برند تا «سنخ‌بندی» نشوند و در «بی‌مکانی» و «بی‌موقعیّتی»، حس آرامش داشته باشند. می‌خواهند تولید گفتار کنند اما در «جا»یی قرار نداشته باشند و فقط بتوانند به دیگری‌های ثابت‌شده و مستقر، حمله کنند. در این روش گفتگو، ما با حریفی مواجه خواهیم بود که سیّال و ژله‌ای است و در سایۀ ابهام و تاریکی نشسته است. ازاین‌رو، او می‌تواند به نقد ما بپردازد، ولی ما باید نظاره‌گر و منفعل باشیم؛ چون طرف مقابل، «تعیّن» و «استقرار»ی ندارد که بتوان آن را به چالش کشید. به‌هرحال، تردیدی در میان نیست که تبیین‌های علوم انسانی، خواه‌نا‌خواه، برآمده از مفهوم‌سازی‌ها هستند و اگر علوم انسانی با معرفت عامیانه، دو تفاوت داشته باشد، یکی از آنها، همین مفهوم‌سازی‌هاست. ۲. من با بخش‌های دگرگون‌شدۀ جریان انقلابی، گفتگو کردم و به نتیجه نرسیدم؛ چون مسأله، «سلیقه» نیست و به واقع، به «دو نظام فکریِ مختلف» تبدیل شده‌ایم. جریان انقلابی، دو لایه شده است و این یک واقعیّت است. هیچ‌یک از دو طرف، همدیگر را قبول ندارند و برنمی‌تابند. این شکاف فکری، یک حقیقت است و قابل تقلیل‌دادن به سلیقه نیست. وضعی که پدید آمده بدین صورت است که پاره‌ای از جریان انقلابی در طول دو دهۀ اخیر، به سوی فضای فکریِ اصلاح‌طلبی، گذار تدریجی داشته و هویّت جدیدی به دست آورده است. ازاین‌رو، ما اکنون در مواجهه با این بخش از جریان انقلابی، باید به همان اشکال‌ها و مناقشه‌هایی پاسخ بدهیم که جریان اصلاح‌طلبی از دهۀ هفتاد به این سو، مطرح کرده است. براین‌اساس، مشاهده می‌کنید که مناظره‌ها و مواجهه‌های این بخش استحاله‌شده از جریان انقلابی با جریان اصلاح‌طلبی، به تضارب و تقابل جدّی نمی‌انجامد و این دو در بسیاری از زمینه‌ها، توافق فکری دارند. روشن است که جریان اصلاح‌طلبی، همچنان بر بنیان‌های فکریِ آغازین خویش، وفادار است و تعدیل نشده، پس این بخش از نیروهای انقلابی هستند که به آنها نزدیک شده‌‌اند. ۳. بزرگ‌ترین مسأله‌ای که در دو سال اخیر، به گسست درونیِ فزاینده در جریان انقلابی انجامید، اغتشاش ۱۴۰۱ بود. درحالی‌که بخش اصیلِ جریان انقلابی، این اغتشاش را یک توطئۀ بیرونی و طراحی‌شده قلمداد کرد که معطوف به سبک زندگی است و می‌خواهد از این طریق، جامعه را در برابر حاکمیّت قرار بدهد، اما جریان اصلاح‌طلبی که از مدّت‌ها قبل، تحرّکات رسانه‌ای و تخریبی خویش را آغاز کرده بود، ادّعا کرد که از لحاظ عملی، مواجهۀ نظام در قالب گشت ارشاد، علّت این اغتشاش بود؛ و از لحاظ نظری نیز، دیگر باید تکثّر هویّتی و ارزشی را در جامعه پذیرفت و دین‌داری را اصل و الگو تصوّر نکرد. برای جریان انقلابیِ اصیل، روشن بود که گشت ارشاد، یک بهانه و دستاویز است و نه علّت و ریشه، و مسأله این است که نیروهای تجدّدی، در پی لیبرالیسمِ فرهنگی هستند و منطق «نه به حجاب اجباری»، منطق مخالفت با نحوۀ برخورد و راهکار حل مسأله نیست، بلکه منطقی است که می‌خواهد با ذهن‌شوییِ رسانه‌ای، دست تصرّف به سبک زندگی دراز کند. طبق آمار یکی از نهادهای فرهنگی، چهل درصد از کشف حجاب، پیش از واقعۀ ۱۴۰۱ بوده است. این یعنی یک «روند» در طول دهۀ نود در جریان بوده که ارتباطی هم با گشت ارشاد نداشته است. زمانی که گشت ارشاد بود، باز هم کشف حجاب بود و اینک هم هست. کشف حجاب، واکنش به گشت ارشاد نیست، بلکه یک «چالش تحمیلی» است؛ یعنی از بیرون، القا و تلقین می‌شود. در هر زمینه‌ای می‌توان با ارجاع به چند خطای موردی، واکنشی در حد کشف حجاب را مستند به آن کرد و گفت چون چنین کردیم، چنان شد. کسانی در درون جبهۀ انقلاب که کشف حجاب را حاصل گشت ارشاد می‌انگارند، تصوّری از واقعیّت‌های جنگ شناختی و روایتی و رسانه‌ای در دهۀ نود که مستقل از گشت ارشاد به جریان افتاد، ندارند و بی‌پروا، همان سخنِ جریان سکولار را تکرار می‌کند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۶ بسط اجتماعیِ تفکّر التقاطی 🖊مهدی جمشیدی ۹. در بخش پایانی وصیّت‌نامه، لاجوردی دربارۀ سازمان مجاهدین انقلاب که در آن زمان، خط مقدّم منافقان انقلاب بود می‌نویسد: «هدف غایی از اين تلاش‌ها، گسترش فکر التقاطی و انحرافیِ سازمانِ ضدخدايي‌شان است که جز انديشه‌های مادّی‌گرايانه و ماترياليستی، چيز ديگری نيست و با بهره‌گیری از تجربيّات مثبت و منفیِ هم‌پالگی‌های چپ و منافق‌شان، توانسته‌اند متأسّفانه به نسبت بسيار زيادی - زيادتر از توفيق منافقان خَلق در سال‌های ۵۱ تا ۵۴، تعداد کثيری از روحانيون را تحت تأثير قرار دهند و با لطايف‌الحيل، بر ذهن و روان آنان، اثرات دلخواه‌شان را بگذارند تا بدان‌جا که بر اعمال جنايتکارانه آنان، با ديدۀ اغماض بنگرند و حتی در مواردی نظير به‌شهادت‌رساندن باهنر و رجایی، به دست روی دست ماليدن‌های مسامحه‌کارانه و مصلحت‌انديشانۀ پشيمانی‌آورنده متوسّل شوند. باز مهم‌تر از همه اينکه با کمال تأسّف، توانسته‌اند تعداد فراوانی از جوانان مسلمان را جذب کرده و منحرف نمايند.» الف. سازمان مجاهدین انقلاب که در ابتدا، خود را بدیل انقلابی و اسلامی سازمان مجاهدین خَلق معرفی کرده بود، اینک خودش به لایۀ دوّم و خطرناک‌تر نفاق تبدیل شده بود؛ سازمانی که به درون انقلاب راه یافته بود و در عمق ساختار سیاسی، به سر می‌برد، اما در برابر آن قرار می‌داشت و سودای استحاله و انحراف را در ذهن خویش داشت. لاجوردی نیز به همین انحراف فکری که خود را در قالب التقاط نشان داده بود، اشاره می‌کند و می‌نویسد اینان در پی بسط و گسترش تفکّر خویش هستند و می‌خواهند از طریق جذب جوانان، بدنۀ اجتماعی بیابند. ب. تعابیر لاجوردی، بسیار تند و غلیظ است؛ او این سازمان را از لحاظ اندیشه‌ای، مادّی و ضدخدایی معرفی می‌کند، درحالی‌که سازمان، خود را اسلامی و انقلابی نشان می‌داد. حال چگونه است که لاجوردی، بی‌پروا و قاطع چنین حکمی می‌دهد و اینان را تا آن سوی ماتریالیسم، سوق می‌دهد و در کنار سازمان مجاهدین خَلق می‌نشاند؟ وی چه درک و دریافتی از ماهیّت فکریِ سازمان داشت که این‌چنین، دل‌نگران و بدبین است؟ او برای ادّعای خویش، چه شواهدی در دست داشته و به مسئولان نظام، چه گفته است؟ هرچه که هست، مسأله فراتر از لغزش‌های عادی و قابل‌اغماض است؛ خطری‌ست که اساس و بنیان انقلاب را تهدید می‌کند و می‌رود که در دهه‌های بعد، به یک بحران بزرگ سیاسی تبدیل شود. ج. ما از آنچه که در ذهن لاجوردی بوده، اطلاعی در دست نداریم، اما می‌دانیم که تاریخ پساانقلاب در دهۀ هفتاد و پس از آن، همۀ این بدگمانی‌ها نسبت به تفکّر التقاطی سازمان و جریان چپ مذهبی را تأیید کرد. باید زمان سپری می‌شد تا آن اندیشه‌های پنهان‌شده، آشکار شوند. دهۀ شصت برای اظهار خویشتن معرفتی، بسیار زود بود و اگر چنین اقدامی صورت می‌گرفت، در همان آغاز، کار سازمان به پایان می‌رسید؛ همچنان که سازمان مجاهدین خَلق، چنین خطایی کرد و برچیده شد. اینان صبر ورزیدند و در درون قدرت نشستند و جایابی ساختاری کردند تا فرصت برای ساختارشکنی فراهم شود. واگرایی‌های دهۀ هفتاد، نقطه‌هایی بود که می‌شد با اطمینان، چرخش‌ها را مشاهده کرد؛ چرخش‌هایی که ریشه در دهۀ شصت داشتند اما اینک پس از یک دهه، مجال ظهور یافته بودند. در اینجا بود که طینت التقاطیِ چپ مذهبی یا همان اصلاحات، آشکار گردید. در این مقطع، آنها بر این گمان بودند که ظرفیّت اجتماعی به حدی فراهم آمده که می‌توان در برابر انقلاب ایستاد و پایان آن را اعلام کرد. فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا، دلالت بر همین معنا داشت که برخلاف دهۀ شصت، اکنون بضاعت کافی برای آشکارسازی تقابل و تضاد ایجاد شده و می‌توان گردن‌کشی کرد. د. نقشی که لاجوردی در این ماجرا برای روحانیّت ترسیم می‌کند، تلخ و تأسّف‌بار است؛ روحانیّت که می‌باید خودش در شناخت ماهیّت منافقان انقلاب، پیش‌قدم باشد، نه‌فقط به چنین شناختی دست نیافته، بلکه اسیر اغوا و فریب آنان شده و به تأیید آنها می‌پردازد. در این‌چنین وضعیتی، دیگر چه کسی می‌تواند در برابر منافقان انقلاب، بایستد و صف‌آرایی کند؟ چشم‌های ناظر و دوراندیش، گرفتار خواب‌آلودگی هستند و نمی‌توانند حقایق پنهان را بخوانند. اگر در آن دوره، شخصیّت التقاط‌ستیز و برجسته‌ای همچون استاد مطهری حضور می‌داشت، ورق برمی‌گشت و بساط این نوع نفاق، برچیده می‌شد؛ هیچ‌کس همچون او نسبت به التقاط، حسّاس و جدّی نبود؛ آنچنان که در نهایت، در همین مسیر نیز به شهادت رسید. مطهری در دهۀ پنجاه، نسبت به رگه‌ها و ریشه‌های التقاط، هشدارهای فراوان داده بود، اما شوق و غلظت مبارزه، همه‌چیز را به حاشیه رانده بود و کسی در این اندیشه نبود که اگر فردا در رسد، التقاط به جان اصالت‌های انقلاب خواهد افتاد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۵ تغییر بافتِ عاملیّتیِ قدرت سیاسی 🖊مهدی جمشیدی ۸. لاجوردی دربارۀ خطر منافقان انقلاب یا همان جریان چپ مذهبی که صورت تشکیلاتی‌اش در آن دوره، سازمان مجاهدین انقلاب بود می‌نویسد: «به مسئولين بارها گفته‌ام که خطر اينان، به مراتب زيادتر از خطر منافقين خَلق است، چراکه علاوه بر همۀ شيوه‌های منافقانۀ منافقين، سالوسانه در صف حزب‌اللهيان قرار گرفته و کم‌کم آنان را در صفوف آخرين و سپس به صف قاعدين و بازنشستگان، سوق‌شان داده و صفوف مقدّم را غاصبانه به تصرّف خود درآورده‌اند، به گونه‌ای که عملاً، عقل و ارادۀ منفصل برخی تصميم‌گيرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصب‌ها و حفظ و ابقاءها، دست به تخريب می‌زنند و اِعمال قدرت می‌کنند.» الف. در این عبارت، او دوباره تأکید می‌کند که خطر منافقان انقلاب از خطر منافقان خَلق، بسیار بیشتر است؛ زیرا منافقان خَلق، پردۀ تزویر را کنار نهاده‌اند و صف‌آرایی کرده‌اند، اما اینان، در جامۀ دوست و خودی درآمده‌اند و همان هدف‌ها را در سر دارند و در نهایت، کار را به جایی خواهند رساند که «انقلابی‌های حقیقی»، به حاشیه خواهند رفت و طرد خواهند شد و اینان، قدرت سیاسی را در دست خواهند گرفت. این «جابجایی نامحسوس»، یک تهدید بزرگ برای آیندۀ انقلاب است. اگر اینان نتوانند خودشان به صورت مستقیم، زمام و عنان قدرت را در اختیار بگیرند، دست‌کم در نقش عقل و ارادۀ منفصلِ مسئولان، ظاهر خواهند شد و جهت حرکت انقلاب را تغییر خواهند داد. داستان غم‌انگیز انقلاب این است که به‌تدریج و در لفافه، باید نیروهای اصیل و حقیقی کنار نهاده شوند و نیروهای شبه‌انقلابی و شبه‌مصلح، بر صدر نشانده شوند و تعیین‌کننده باشند. پس مسأله، محدود به حضور حاشیه‌ای و فرعیِ منافقان انقلاب در قدرت نیست، بلکه اینان در پی «تغییر بافتِ عاملیّتیِ قدرت سیاسی» هستند و می‌خواهند تمامیّت حاکمیّت را به تصرّف خود درآورند. این طرح سیاسیِ نانوشته، واقعیّتی است که لاجوردی با زیرکیِ مؤمنانۀ خویش دریافت و چالش آن را گوشزد کرد، اما این تحلیل، جدّی انگاشته نشد. ب. ما امروز که به اتّفاقات پس از واگرایی‌های دهۀ هفتاد تا کنون که انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری برگزار شده است می‌نگریم، مشاهده می‌کنیم که قدرت سیاسی، سرشار از این «عقولِ منفصلۀ التقاطی»‌ای بوده است که بر روند تصمیم‌ها مؤثّر بوده‌اند و «نفوذ» در ساختار جمهوری اسلامی، غوغا کرده است. اینک کار به جایی رسیده که نیروهای التقاطی، خودی انگاشته می‌شوند و به مهم‌ترین منزلت‌ها و موقعیّت‌های قدرت سیاسی، راه می‌یابند. «التقاط»، موضوعیّت خویش را از دست داده است و دیگر کسی حتّی لفظ التقاط را بر زبان نمی‌آورد. «امر معرفتی»، کنار زده شده و مناسبات سیاسی، تعیین‌کننده شده‌اند. منافقان انقلاب، تفکّر و ذهنیّت نسبت به انقلاب و اسلام را با این حربه به حاشیه راندند که باید از همۀ نیروها استفاده شود و خودی و غیرخودی، بی‌معناست و باید تکثّر را پذیرفت و قدرت را توزیع کرد و در پی یکدست‌سازی و خالص‌سازی برنیامد. ج. در برابر اینان، آیت‌الله خامنه‌ای در اواخر دهۀ هفتاد، تعبیر «خودی» و «غیرخودی» را به کار برد که از آن پس تاکنون، همواره مورد تاخت‌وتاز نیروهای سکولار قرار گرفت. این‌همه حسّاسیّت آیت‌الله خامنه‌ای نسبت به مفهوم «انقلابی‌گری» و «انقلابی‌بودن» و «متعهدبودن به مبانی انقلاب»، به همین دلیل است که نیروهای سکولار، تلاش فراوانی را در جهت بی‌اعتبارسازی تفکّر انقلابی به کار بسته‌اند. منافقان انقلاب، اعتقادی به جهت‌گیری انقلاب ندارند و می‌خواهند معیارهای سکولار را رسمی کنند تا به این واسطه، نه‌تنها حضور و حیات خودشان در قدرت سیاسی، موجّه گردد، بلکه نیروهای اصیل، با اتهاماتی از قبیل تندرو، افراطی و متحجّر، ترور شخصیّت بشوند. د. آنچه که لاجوردی پیش‌بینی کرده بود، واقع شد و بخش بزرگی از حاکمیّت در اختیار نیروهای التقاطی قرار گرفت و دولت‌های التقاطی، یکی پس از دیگری به قدرت رسیدند و «حزب‌اللهی‌های اصیل»، همواره در حاشیه و بی‌قدرت و منزوی ماندند. حتی پس از بیانیۀ گام دوّم انقلاب که قرار بود بر شتاب و خلوص حرکت انقلاب افزوده شود و به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، «دولت جوانِ حزب‌اللهی» تشکیل شود، این دولت، عمر کوتاه سه‌ساله داشت و دوباره دولت در اختیار نیروهای التقاطی قرار گرفت. جمهوری اسلامی در عرصۀ دولت، پهنۀ بازی «نیروهای التقاطی» بود و دهه‌هاست که در آن، خبری از «اصالت‌های انقلابی» نیست. اصالت‌ها، روزبه‌روز، رقیق‌تر و حاشیه‌ای شده‌اند و التقاط و محافظه‌کاری، به سکۀ رایج تبدیل شده است. در سلسله یادداشت‌های «دوگانگی فرساینده» نیز از این حقیقت نوشتم که تحلیل شهید بهشتی دربارۀ حضور دو بینش متضاد در درون قدرت سیاسی، همچنان موضوعیّت دارد و نظام، مبتلا به بیماری مزمن و مخرّبی شده است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۴ لیبرالیسمِ مذهبی در لفافۀ اسلام رحمانی 🖊مهدی جمشیدی ۷. لاجوردی در وصیّت‌نامه‌اش از یک طرح سیاسیِ کلان می‌نویسد که حتّی استحالۀ حوزه‌های علمیّه را نیز دربرمی‌گیرد: «منافقين انقلاب ... در حوزه‌های علميّه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسير فقه را عوض کنند.» روشن است که استحالۀ انقلابی که «اسلامی» خوانده می‌شود، جز از طریق «بازاندیشی در دین‌فهمی»، میسّر نیست و باید با قبض و بسط تئوریک شریعت و ساخته‌وپرداخته‌کردن تفاسیر لیبرالی از اسلام، بستر استحالۀ نظام سیاسی را فراهم کرد. این اقدام، نیروهای حوزویِ متناسب با خویش را می‌طلبد؛ یعنی باید کسانی از درون خودِ حوزه‌های عملیّه، بساط تجدیدنظر در دین‌فهمی را پهن کنند و با رویکرد التقاطی، اسلام را به لیبرالیسم پیوند بدهند و التقاطی‌اندیشی به جریان حوزوی تبدیل شود. چنین اقدامی با سلسه مقالات عبدالکریم سروش در «ماهنامۀ کیان» آغاز شد؛ مجله‌ای که برآیند اندیشه‌هایی بود که در حلقۀ کیان، پدید می‌آمد و از طریق این مجله به جامعه عرضه می‌شد تا مقدّمات نظری و معرفتیِ تجدیدنظر سیاسی و گذار از عهد انقلابی، شکل بگیرد. در این حلقه، جمعی از روحانیان نیز حضور داشتند و حضور اینان نشان می‌داد که همچون گذشته، شکاف روحانی/ روشنفکر، فعّال نیست، بلکه نیروهای لیبرال، فارغ از هویّت صنفی‌شان در کنار یکدیگر نشسته‌اند و در طرح استحاله، هم‌داستان شده‌اند. در این دوره، چپ مذهبی از اندیشه‌های مارکسیستی به سوی اندیشه‌های لیبرالیستی غلتید و در دانشگاه و حوزه، یارگیری فکری و جبهه‌سازی ایدئولوژیک کرد. این بذر، نشانده شده و در کمتر از یک دهه، ثمر داد و دولت اصلاحات به قدرت رسید. آن آغاز معرفتی، این انجام سیاسی را در پی داشت. در ابتدا، سخن از «نواندیشی دینی» بود و بعدها نیز «اسلام رحمانی». این روایت، از هر جهت در مقابل اسلام سیاسی یا اسلام انقلابی قرار داشت و می‌کوشید موقعیّت اجتماعی آن را تضعیف کند. جریان لیبرالیسم ایرانی برای پیشروی سیاسی و اجتماعی خویش، محتاج استدلال‌ها و توجیه‌های شبه‌دینی بود تا جامعه را با خود همراه سازد. دهه‌ها در راستای این بازاندیشی ساختارشکنانه، ادبیّات لیبرالی تولید شد و پاره‌ای از نیروهای حوزوی در جهت تثبیت آن کوشیدند. از یک سو، حلقۀ منتظری در قم فعّال شدند و جسارت اظهارنظر یافتند و از سوی دیگر، گروه‌ها و گروه‌های لیبرالِ حوزوی و روحانی مانند مجمع روحانیون مبارز و مجمع محققین و مدرسین حوزه شروع به همراهی با خطی کردند که در حلقۀ کیان آغاز شده بود. لیبرالیسمِ معمّم، با تمام ظرفیّت خویش در قم به تکاپو افتاد و کوشید در قم و از قم، «آنتی‌تز نظام» را تولید کند. گاهی نیز برای تحقیر وجوه انقلابیِ قم، حوزۀ نجف را در برابر حوزۀ قم نشاندند و آن را ستایش کردند و تجربۀ قم را در همراهی با انقلاب، سرزنش نمودند. اکنون نیز لیبرالیسمِ معممّ در قم، به‌شدّت در تکاپوست و در قالب اسلام رحمانی، لیبرالیسمِ مذهبی را می‌ستاید. هستۀ تئوریک و طرّاح لیبرالیسمِ مذهبی که تهران‌نشین است، به این راهبرد دست یافته که اگر انقلاب از قم آغاز شد، ضدانقلاب نیز از قم آغاز خواهد شد و باید در سایۀ بازاندیشی در فهم دین، گذار از انقلاب و ایدئولوژی انقلابی را تحقّق بخشید. اگر در دهۀ پنجاه، تنها تعداد اندکی «مارکسیستِ معمّم» همچون حبیب‌الله آشوری و اکبر گودرزی بودند و حوزه بیشتر نظاره‌گر بود تا کنشگر، اما امروز، موجی از «لیبرالِ معمّم» شکل گرفته است. کافی‌ست به تجربۀ اغتشاش اخیر بنگریم و تأمّل کنیم که بسیاری از شبهه‌ها دربارۀ حجاب و الزام اجتماعی به حجاب، در کجا متولّد شدند و چه کسانی برای آنها، توجیه دینی یافتند. بر اساس این تجربه باید تصریح کرد که بخشی از نیروهای حوزوی، از فقه امام صادق - علیه‌السلام - به فقه جان لاک، گذار کرده‌اند و فقاهت ناانقلابی‌شان به فقاهت لیبرالی تبدیل شده است. در برابر این جریان، آیت‌الله خامنه‌ای تصریح کرد که «اسلام رحمانی»، همان معارف نشأت‌گرفته از لیبرالیسم است و نه اسلام واقعی. اینان برای التقاط اسلام با لیبرالیسم، تعبیر اسلام رحمانی را بافته‌اند تا هم حسّاسیّت‌برانگیز نباشد و هم جذاب باشد، اما در عمل، اسلام را به نفع لیبرالیسم، مصادره می‌کنند. به مناسبتی دیگر، آیت‌الله خامنه‌ای گفت حوزۀ غیرانقلابی به درد نمی‌خورد. این عبارت، حاکی از آن است که نیرو‌های حوزویِ بریده از انقلاب و ایستاده در برابر آن، در هر سطحی که باشند، حضور و فاعلیّت‌شان در نهایت، مضر و مخرّب خواهد بود. به سخن لاجوردی بازگردیم که نوشته است منافقان انقلاب به دنبال تغییر دادن مسیر فقه هستند؛ یعنی می‌خواهند فقهی که خلوص معرفتی و تعهّد سیاسی نسبت به انقلاب دارد را کنار بنهند و فقهی را ببافند که غایتش، خدمت به بسط لیبرالیسم است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻نَقلی که عقول را ربود: تأسّف از تنزّل امر سیاسی 🖊مهدی جمشیدی ۱. آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار با رئیس‌جمهور و هیئت دولت تصریح کردند که دربارۀ «بیشترِ» وزرای پیشنهادیِ‌ رئیس‌جمهور و در مقام مشورت به ایشان گفتم: «نمی‌شناسم و نظری ندارم». در این گفته، دو نکته وجود دارد: نخست این‌که ایشان، «همۀ وزرای پیشنهادی» و یا حتی اکثریّت آنها را نمی‌شناختند و تأیید نکردند و این برخلاف روایتی است که مدعی بود «همۀ وزرا» به تأیید ایشان رسیده است و بدین‌جهت باید به همۀ آنها رأی داد؛ دیگر این‌که با وجود آن‌که ایشان دربارۀ بیشترِ وزرای پیشنهادی، شناخت و نظری نداشتند، اما این افراد به «مجلس» معرفی شدند و این یعنی لازمۀ معرفی وزرا به مجلس، «تأیید رهبر» نیست و مجلس باید به‌طور «مستقل» و «مسئولانه» تصمیم بگیرد و تصوّر نکند که معنی مشورت رئیس‌جمهور با رهبر انقلاب این است که اگر مجلس به برخی از وزرا، رأی اعتماد ندهد، این است که در برابر موضع رهبر انقلاب ایستاده است. خطای اخیر رئیس‌جمهور در «روایت‌‌پردازیِ ناراست» از مشورت با رهبر انقلاب، و همچنین «ساده‌نگری» و «ناپخته‌گی» و «نسجیده‌کاریِ» ‌اکثریّت مجلس در اطمینانِ مطلقِ‌ به نقل رئیس‌جمهور - که هم برخلاف سیره و منطقِ رهبر انقلاب بود و هم ناسازگار با عقلانیّت انقلابی – تبدیل به یک تجربۀ تأسّف‌برانگیز در دولت و مجلس شد. ۲. سخن رهبر انقلاب نشان داد که موضعِ‌ جوانِ‌ نوپایی همچون امیرحسین ثابتی، درست بود و عقلای سیاسی‌کارِ ‌اصلاح‌طلب و اصول‌گرا، ره به خطا بردند و نامعقول و کودکانه عمل کردند؛ درحالی‌که در طول یک هفته، وی را به شهرت‌طلبی و تندروی و خودنمایی متهم کردند و در جهت ترور شخصیّت او کوشیدند. او درست عمل کرد، اما مخالفان پُرمدعایش، نشان دادند که از «فهم سیاسی»، بهرۀ ناچیز دارند؛ هرچند سال‌هاست که در عرصۀ سیاسی و مجلس، حضور دارند. بسیار در همه‌جا بوده‌اند اما اندک آموخته‌اند؛ مدعی‌اند، اما تهی‌دست هستند؛ از عقلانیّت انقلابی - که به هر بهانه بر زبان خویش، لفظ آن را جاری می‌کنند - جز همین لفظِ‌ القاشده و رسانه‌ای، درک و تحلیلی ندارند؛ و در اثر یک نطقِ‌ بی‌منطقِ‌ کوتاه، هیجان‌زده و اغوا می‌شوند و استدلال‌ها و شواهد را به‌راحتی کنار می‌گذارند. وقتی مجلس در چنین موقعیّت ساده و پیش‌پاافتاده‌ای، این‌چنین «عاجز» و «عوام‌زده» و «زودباور» است، در موقعیّت‌های دشوار و پیچیدۀ سیاسی، هرگز نمی‌توان به آن تکیه کرد. باید به حال انقلاب گریست که امر سیاسی در آن این‌قدر تنزل یافته که اکثریّت نمایندگان مجلسش، از عوامِ کوچه‎‌وبازار، «سطحی‌تر» و «احساسی‌تر» نظر می‌دهند. اگر معرکه‌ای رخ بدهد که حیات و تقدیر انقلاب به آن وابسته باشد، هرگز نمی‌توان به چنین مجلسی دل‌خوش داشت؛ زیرا به‌آسانی می‌توان آن را به بازی گرفت و با یک نقل‌قولِ بی‌اساس، رأی آن را جابجا کرد. این وضع به آن معنی است که حتی در میان نیروهای سیاسی نیز، عقلانیّت رو به ضعف و کاستی نهاده و کج‌روایت‌ها می‌توانند اینان را نیز در بازیِ ساخته‌گیِ خویش، هضم کنند. ۳. به عنوان یک برداشت راهبردی و پهن‌دامنه باید گفت امر سیاسی در جامعۀ کنونی، سخیف و سطحی و فرومایه شده و عقول در برابر احساسات، زانو زده‌اند و تفکّر مستقل و خلاف‌آمد، به انحطاط کشیده شده است. همه‌چیز به «روایت» وابسته شده و هرکه بتواند جریان رسانه‌ای بیافریند و موج روایتی ایجاد کند، برنده خواهد بود. دیگر «استدلال»، مؤثّر نیست، بلکه بی‌منطقی و قشری‌گری و تعصّب و لجاجت و هیجان‌زدگی، رایج گردیده است. تنها صدایی که شنیده نمی‌شود، استدلال است. به‌آسانی می‌توان دروغ گفت و انتخاب شد. کسی دربارۀ «صدق» و «کذب»، پرسش نخواهد کرد و «دلیل» نخواهد طلبید. «تفکّر»، دچار بن‌بست شده و این در سیاست، بیش از همه‌جا خود را نشان می‌دهد. امر سیاسی، به شارلاتانیسمِ گره‌خورده به قدرت، فروکاهیده شده و نظریۀ مردم‌سالاریِ‌ دینی، استحاله شده است. هرکه به معیارهای اصیل انقلاب، متعهدتر و وفادارتر است، تندرو و افراطی و متحجّر خوانده می‌شود و بوقلمون‌صفت‌های دَم‌دَمی‌مزاج و آفتاب‌پرست‌های رنگ‌پذیر، به مظهر عقلانیّت انقلابی یا اصلاح‌طلبیِ ‌مردم‌گرا تبدیل شده‌اند. الفاظ با معانیِ حقیقی‌شان بیگانه شده‌اند تا سیاستِ ‌معطوف به سعادت، به سیاستِ‌ معطوف به قدرت تبدیل شود. امر سیاسی در اینجا، مبتنی بر مردم‌سالاری است، اما برآمده از منطق و عقلانیّت نیست، همچنان‌که نسبتی با انقلابی‌گریِ‌ مؤمنانه ندارد. هنگامی‌که سازوکارهای تعلیم و تربیت دینی، علیل شوند و نفسانیّت در سیاست، جولان بدهد، شاید بتوان از مردم‌سالاری سخن گفت، اما نمی‌توان از مردم‌سالاریِ ‌دینی سخن گفت. و این مرض تا جایی پیش می‌رود که حتی مجلسی که باید عصارۀ ملّت باشد، به تجلّی‌گاهِ فروبستگیِ‌ عقلانیّت و استقلال نظر تبدیل می‌گردد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۳ ترکیب التقاط و تظاهر در چپ مذهبی 🖊مهدی جمشیدی ۶. لاجوردی در یک بخش مهم و تاریخی از وصیّت‌نامه‌اش، به حریم ممنوعه‌ای پا می‌گذارد که حاکی از حقایق مکتوم است: «چندين بار، خطر منافقين انقلاب را به مسئولين گوشزد کرده‌ام، ولی نمی‌دانم چرا ترتيب اثر نداده‌اند، گرچه نسبت به بعضی، تا اندازه‌ای می‌‍‌دانم؛ همانان که التقاط به گونۀ منافقين خلق، همۀ ذهن و باورشان را پُر کرده و همانان که رياکارانه برای رسيدن به مقصودشان، دستمال ابريشمی بسيار بزرگ - به بزرگی مجمع‌الاضداد - به دست گرفته‌اند، هم رجايی و باهنر را می‌کُشند و هم به سوگ‌شان می‌نشينند، هم با منافقين خلق، پيوند تشکيلاتی و سپس ... برقرار می‌کنند، هم آنان را دستگير می‌کنند و هم برای آزادی‌شان و اعطای مقام به آنان تلاش می‌کنند و از افشای ماهيّت کثيف آنان، سخت بيمناک می‌شوند، هم برای جلب رضايت مسئولين، خود را در صف منافق‌کُشان جا می‌زنند و هم در حوزه‌های علميّه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسير فقه را عوض کنند.» در اینجا، لاجوردی به جریانی اشاره می‌کند که در دهۀ شصت در قدرت رسمی، حضور مؤثّر داشت؛ «چپ مذهبی» که در دهه‌های بعد، «اصلاحات» خوانده شد. در نظر او، منافقان دو دسته‌اند: «منافقان خَلق» یا همان سازمان مجاهدین خَلق و «منافقان انقلاب» یا همان سازمان مجاهدین انقلاب. داستان نفاق، در همین فاصلۀ اندک از وقوع انقلاب، به درون انقلاب نیز راه یافت و در کنار خطر منافقان خَلق، خطر منافقان انقلاب نیز شکل گرفت. لاجوردی می‌نویسد حقیقت و ماهیّت اینان را برای مسئولان، شرح داده ولی مواجهه‌ای از طرف آنان رخ نداده است؛ حال یا به دلیل ساده‌اندیشی و ساه‌لوحی برخی از مسئولان و یا به دلیل هم‌پیاله‌گی آنان با اینان. به‌هرحال، چالش از نظر او بسیار جدّی شده و اینکه در هستۀ مرکزیِ قدرت سیاسی، چنین کسانی حضور داشته‌اند، به دغدغۀ اصلی او تبدیل شده بوده است. او از یک «بازی چندضلعی» سخن می‌گوید که در آن، شواهد مؤیّد و نقیض، در کنار یکدیگر نشانده شده‌اند تا کسی پی به ماهیّت امر نبرد؛ منافقان انقلاب، رفتار دوگانه‌ای را در پیش گرفته بودند که هم نشان می‌داد با سازمان مجاهدین خَلق، ستیز دارند و هم علائم پنهان، حاکی از اتّصال این دو به یکدیگر بود. این راز، سر به مُهر باقی مانده و هرگز مشخص نشد که چه ارتباطات و غایاتی در میان بوده است. او سپس به توصیف ماهیّت منافقان انقلاب می‌پردازد و بیش از هرچیز، به «التقاط» اشاره می‌کند؛ یعنی مسألۀ سیاسی را از دریچۀ فکر و معرفت می‌نگرد و نشان می‌دهد که امر سیاسی را بریده از ایدئولوژی، تفسیر و تحلیل نمی‌کند. او از یک التقاط تمام‌عیار می‌نویسد که با ریاکاری و تظاهر، توأم شده و از این جهت، کار تشخیص و تمیز بر بسیاری دشوار شده است. اجرای ترور شهید رجایی و شهید باهنر، نقطه‌ای است که به باور لاجوردی، ماهیّت این جریان سیاسی در آن متعیّن و مجسّم شده است؛ لاجوردی معتقد بود که این ترور، کار خالصِ سازمان مجاهدین خلق نبود، بلکه سازمان مجاهدین انقلاب نیز در آن دست داشت و به همین دلیل، سال‌ها در پی اثبات تحلیل خویش بود. اتهاماتی که وی به چپ مذهبی نسبت می‌دهد، بسیار سنگین است؛ زمینه‌سازی برای ترور شهید رجایی و شهید باهنر و پیوند تشکیلاتی با سازمان مجاهدین خَلق. لاجوردی، هر دو جریان سیاسی را می‌شناخت و کمتر کسی چون او وجود داشت که چنین شناخت تجربی و عینی‌ای از آنها داشته باشد. می‌دانیم که این پرونده، تا سال‌های پایانی دهۀ شصت، همچنان گشوده و بی‌نتیجه بود و سرانجام نیز در اثر فشارهای سیاسی، بسته شد؛ بی‌آن‌که واقعیّت امر، آشکار شود. اگر آن پرونده به سرانجام می‌رسید، ریشه‌های نفاق در درون سخت جمهوری اسلامی خشکانده می‌شد، اما چنین نشد و در دهه‌های بعدی، نفاق در قالب فتنه‌های سال‌های هفتادوهشت و هشتادوهشت و ... سربرآورد. ما با یک زخم کهنه مواجه هستیم که حکمِ آتش زیر خاکستر را دارد. مواجهه‌های سطحی و تعارفی و موردی، موجب گردیده که نفاق، ساختار منسجمی بیابد و دوباره و چندباره به قدرت بازگردد و مصائب فراوانی را برای انقلاب به وجود بیاورد. سعید حجاریان می‌گوید لاجوردی به من می‌گفت تو [سعید حجاریان] و بهزاد [نبوی] و خسرو [تهرانی]، از مسعود [رجوی] خطرناک‌تر هستید؛ چون مسعود در اثر ساده‌لوحی، خیلی زود و آشکارا خودش را در برابر انقلاب قرار داد، اما شما زیرک هستید و ماهیّت خودتان را پنهان نگاه داشته‌اید و به همین دلیل، ضربه‌های جدّی خواهید زد. این پیش‌بینی لاجوردی، درست از آب درآمد و یک‌سال پس از شهادت لاجوردی، فتنۀ سال هفتادوهشت رخ داد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻جامۀ حقیقت بر تن رؤیاها: یکی‌شدن‌ها در قاب جذبه‌ی حسین 🖊مهدی جمشیدی ۱. استاد عبدالعظیم صاعدی در کتاب «و رؤیاهای جهان به تأخیر افتاده بود»، در قطعه‌ای با عنوان حقیقت می‌نویسد: فانوس‌های جهان/ شعله‌اش/ کابوس‌های جهان/ بود/ هفتاد و دو تن/ در/ طیف نیم‌روز/ که هنوز/ و تا ابد/ بی‌پایان خواهد بود/ هفتاد و دو رؤیا شدند/ تا/ هفتاد و دو ملّتِ جهان را/ حقیقت/ یکی/ بیش نباشد:/ «حسین». شاید به گمان برخی، این کلمات را باید حاصل ذوق شاعرانه‌ای انگاشت که هرچند حس لطیفی در مخاطب برمی‌انگیزاند، اما برخلاف عنوانش، نسبتی با حقیقت ندارد و فقط میل ادبی و بازی احساسی با کلمه‌های سرگردان، آن را آفریده است. اما حقیقت، چنین نیست؛ این قطعه نیز همچون قطعه‌های دیگر صاعدی، برگردان شاعرانه از تمنّاهای عارفانه است که ریشه در طلب از چشمۀ جوشان معارف توحیدیِ علامه طهرانی دارد. صاعدی، همواره کوشیده حالات و مقاماتی را روایت کند که با جان و ضمیر خویش، آنها را یافته و در مکتب ملکوتیِ علامه طهرانی، آن را آموخته است. و من به مثابه مخاطبی که به قدر بضاعت ناچیز خویش، به آثار هر دو بزرگوار، علاقمند هستم، به‌روشنی، رگه‌ها و ریشه‌های عقلِ عارفانۀ علامه طهرانی را در حس شاعرانۀ صاعدی می‌بینم. یکی اصل است و دیگری فرع؛ یکی ریشه است و دیگری ساقه؛ یکی مرکز است و دیگری پیرامون؛ یکی سرچشمه است و دیگری رود؛ یکی از عرفان، روایت عالمانه دارد و دیگری روایت شاعرانه. و چه زیبا و شوق‌انگیز است که حقایق قدسی و مشاهدات معنایی را در دو روایت، خواندن و از دو زبان، شنیدن. ۲. عاشورا در ظرف تاریخ به وقوع پیوست اما از تاریخ، بیرون زد و و بر فراز تاریخ نشست. شاعر، از «بی‌پایانیِ‌ عاشورا» آغاز می‌کند که در متن ابدیّت، جاری خواهد بود؛ واقعه‌ای که همچون خورشید بی‌غروب است و زوال و رفتن و تمام‌شدن برای آن معنا ندارد. واقعه‌ها می‌آیند و می‌روند، اما عاشورا، نمی‌رود؛ چون در آن طیفِ نیم‌روز، محبوس نشده و تاریخ، عاجزتر از آن است که بتواند زنجیرِ زمان به پای زخمیِ ‌عاشورا افکند و آن را از تداومِ حرکت بازدارد. و نه‌فقط آن واقعه، بلکه آن هفتاد و دو تن نیز، همچنان در حیات هستند؛ حیاتِ مستمر که با غروب روز عاشورا، پایان نخواهد یافت. چنین وضعی، از «ولایت» بر زمان حکایت دارد؛ چنان‌که علامه طهرانی از مقام فنای اصحاب عاشورا سخن می‌گفت و بر این باور بود که این فنا، ولایت در پی دارد و اهل ولایت نیز، رفتنی و زوال‌یافتنی نیستند. ولایت از تکوینِ‌ قدسیِ این عالَم حکایت دارد که پیوستن به آن، هم‌صدایی و هم‌داستانی با غایت خلقت است و چنین نسبتی به سبب ذات و سرشت الهی‌اش، در هیچ نقطه از زمان، متوقف نخواهد ماند. حسی که ما نسبت به عاشورا داریم، همانند چشمۀ تمام‌نشدنی‌ای است که هیچ‌گاه از طراوت و تازگی، بی‌نصیب نمی‌ماند. آن وضع تکوینی، چنین حاصلی دارد و به این واسطه، سرّ‌ بقاء و دوام، آشکار می‌شود. ۳. عاشورا در ظاهر، پردۀ «کثرت» است؛ هفتاد و دو تن، در معرکۀ نبرد هستند و جرعۀ شهادت می‌نوشند و یک‌به‌یک، مقام فنا را تجربه می‌کنند؛ هفتاد دو تن، یک طیف هستند در بستر طیف نیم‌روز. در یک سو، قطعه‌های روز و در سوی دیگر، قطعه‌های انسانی. اما این روایت، در ظاهر و پوسته، متوقف مانده و به باطن عاشورا، راه ندارد؛ عاشورا، فقط و فقط، تجلّی یک «حقیقت» است و آن حسین - علیه‌السلام- است و دیگران، جملگی پرتوهایی از وجود ایشان هستند. آن طیف، در اثر تابش این پرتو واحد، شکل گرفته است و کثرتی است که در ریشه، اشاره به وحدت دارد و در نهایت نیز، دوباره همان وحدت را متجلّی خواهد کرد. پس عاشورا، آئینۀ وحدت است و حقیقت محض و منحصر را نمایش می‌دهد. اما از عاشورا که سر به بیرون می‌نهیم و به عالَم انسانی نظر می‌افکنیم، «هفتاد و دو ملّت» را می‌بینیم که طریق تعدّد و کثرت پیموده‌اند و در تشتّت و تنش و تلاطم، غوطه‌ورند. هفتاد و دو تن در عاشورا، جام وحدت سر کشیدند و یکی شدند و به مقام «معیّت وجودی» و «اتّحاد روحی» دست یافتند، اما خارج از گسترۀ عاشورا، هفتاد و دو ملّت پدید آمد که مَثَل تفرّق است. در این حال، هفتاد و دو ملت نیز همچون هفتاد و دو تن، چشم شیدایی به روی حسین باز می‌کنند و مجذوب حقیقت واحد می‌شوند. عالَم رؤیاییِ عاشورا، عالَم عشق و شیدایی و شیفتگی است و کثرت را برنمی‌تابد و آدمیان را در امتداد جذبۀ واحد، به سیر و شدن و صیرورت درمی‌آورد، اما عالَم بریده از عاشورا، چون بیگانه با حقیقت است، به وصال وحدت نیز نخواهد رسید. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60 📚 نسخه‌ی اصلی کتاب‌های استاد صاعدی را در اینجا بخوانید: https://eitaa.com/saedi_rahrovan

مشاهده در ایتا

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ورود به کانال ایتا
تبلیغ کانال ایتا